علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 10 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

دو راهی

یادمان باشد که گفتن راز دل و خواسته ی قلبی به دیگران  دو راه بین ما و آنها باز می کند که فقط یکی از آن دو می تواند مسیری باشد برا ی نزدیکی دو قلب به یکدیگر، و دیگری بی راهه ایست که عبور ِ ناشیانه از آن مانند  اصابت  تیری زهر آگین است که اثرش  تا ابد بر قلب ِ ترک خورده خواهد ماند. ...
22 شهريور 1392

نمازخوندن های ِ این روزهای ِ من

این روزها نماز خوندن های من دیدن داره، برای نماز خوندنهای من کلا این حالتها وجود داره: یا من و پسرم تو خونه تنهاهستیم و یا پدرش هم هست، اگر دوتایی باشیم پسرکم یا خوابه یابیدار، اگر هم سه تایی باز هم، یا خوابه یا بیدار، و حالت آخر اینه که خونه ی خودمون نباشیم و دور و برش شلوغ باشه چند تا حالت شد کلا؟ حالت اول: "دونفری هستیم و اون خوابه" با اینکه خوابه اما با استرس نمازمو میخونم چون اگر وسطش بیدار شه و ببینه سر نمازم غوغایی برپا میکنه بیا و ببین، اینه که نمیتونم اون جور که دوست دارم وقت بذارم برا نماز و دعای بعدش و ..، البته بگم شنیدم که میگن درست نیست که مثلا بگیم "به دلم نشست فلان عبادتم" مهم دوست داشتن ما نیست، خداست ک...
21 شهريور 1392

خیال ِ باطل

میدونم خنده داره اما آرزومه که یک بار  سالروز عقد یا ازدواجمون و یا روز تولدم رو از مدتها قبلش به کل از یاد ببرم و همون روز  فقط و فقط یه نفر که همون همسرم باشه به طور غافلگیر کننده ای یادم بیاره(البته نه از سر مبتلا شدن به آلزایمر و یا رفتن به کما ) وااای که چقدر مزه میده یعنی میشه که بشه تو این مدت (از پارسال اوائل بچه دارشدنم تا حالا)  که هیچی حتی این بچه شیطون هم نتونسته جلوی سرعت بالای ِ ذهن بیش فعال ِ  منو بگیره و  یه کمی تو روند ِ به یادآوری  این جور تاریخها اختلال ایجاد کنه       ...
17 شهريور 1392

تو برای وصل کردن آمدی

تو این پست گفتم که والدین به خاطر بچه هاشون هم که شده باید یه جاهیی کوتاه بیان و خلاصه نذارن که بچه ها تو محیطی ناآروم و جنجالی بزرگ شن، حالا اومدم بگم که اون روز نمیدونستم روزایی از راه میرسه که ما پدر و مادرها حس میکنیم  این بچه ها فرشته هایی غیبی هستن که از طرف خدا اومدن رو زمین و مامورن برای ایجاد انس و الفت بیشتر بین  ماها. این روزها وقتی که میخوام دست پسرکمو بگیرم تا تو خونه یا بیرون از خونه تو راه رفتن همراهیش کنم، وقتی میبینم بدون معطلی و اِه اِه کنان(مثلا میخواد یه چیزی بگه) اون یکی دستش رو به سمت باباش دراز میکنه  تا دستاش تو دست هر دومون باشه هم کلی انرژی میگیرم، و هم کلی خدا رو شکر میکنم بابتِ بودن من و پدرش در...
14 شهريور 1392

جهان ساغر...

جهان ساغر، فلک ساقی، اجل می خلایق جرعه نوش مجلس وی خلاصی نیست "اصلی" هیچکس را از این ساغر از این ساقی از این می   بابا اصلی دماوندی     پی نوشت: اولین بار این بیت رو تو وبلاگ محبوبه جون خوندم، که به قول خودش پدر خدابیامرزش معمولا این بیت رو زمزمه میکرده، خیلی از این بیت خوشم اومد، گذاشتمش اینجا تا هم خودم همیشه به یاد داشته باشمش هم یه وسیله ای باشه برای رسیدن ثوابی به روح ایشون، اگر دوست داشتین براشون صلواتی بفرستین. ...
8 شهريور 1392

مناجات سحرگاهی

ماه رمضان داره تموم میشه داره تموم میشه در حالیکه من از همیشه با خودم غریبه ترم دعای ابوحمزه و افتتاح خوندن بماند، من این روزها حتی نمیفهمم کی و چطور نمازم رو میخونم؟! بیداری بین الطلوعین و مناجاتش بماند، من نمیدونم کی خوابم میبره و چطور  از خواب بیدار میشم؟! روزه گرفتن و تهذیب نفس بماند، من نمیتونم حتی چند ساعتی رو ناشتا بگذرونم از بس که این بچه به من و این مایه ی حیاتش روز به روز وابسته تر میشه. خلاصه من امسال ماه رمضون رو کلا خواب موندم، نه یک شب، نه دو شب که همش رو خواب موندم و روزه هام هم قضا شد، البته امیدوارم که فقط قضا شده باشه و وسط این تصمیم گناه دیگه ای گردنمو نگرفته  باشه، گرچه رمضان امسال برام سختتر از همیش...
15 مرداد 1392

غریبه ی بی نام

   گاهی هنوز نیامده از یاد  می روی گاهی چه بیصدا به سر ِ باد می روی   گاهی   چه زود   شب ِ مهتاب می رسد شیرین   و تلخ  از دل ِ  فرهاد می روی   گاهی غریبه ی بی نام، شهرت توست از شهر  ِ عشق چه دل شاد می روی   گاهی خودت به دلت چنگ  می زنی از قید و بند، رها    چه آزاد می روی   گاهی خمار  ِ تماشای آخرت هستی باران زده، خمیده به فریاد می روی   گاهی تمام مسیرها بسته  است و تو سیمرغ گونه،خسته به میعاد می روی    مهتاب، تیر 92 ...
29 تير 1392

رابطه ی مادر پسری

همه مدلش موجوده... گرم... معمولی... رسمی... و حتی سردِ سرد... ...رابطه ی مادر با پسرش  رو میگم، البته پسری که دیگه مرد شده و صاحبِ زن و زندگیه... میون اقوام و آشنایان ما هم بالتبع همه جورش وجود داره... اما تا حالا هیچوقت بهش اینطوری نگاه نکرده بودم... تا اینکه یه روز ساعت 2 بعد از ظهر وقتی که در کنار پسرکم کمی استراحت میکردم و انگار چند لحظه ای بود به خواب رفته بودم با صدای پسرِ همسایه که البته برای خودش مردیه و 38 سال داره از خواب بیدارشدم، البته بگم چون خونمون دو واحدیه متوجه اومدن و صحبت کردنش با مادرشون شدم، یه جورایی قابل وصف نیست احترام و محبتی که در کلام این آقا نسبت به مادرش  وجود داره، "سلام مادر جان" ی ک...
7 تير 1392