علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

تعریف ممنوع!

هرجوری که ممکنه در موردم فکر کنین مهم نیست، میخواهین فکر کنین خرافاتیم، قدیمی فکر می کنم، یا اینکه مدرن نیستم و از این جور حرفها، اما به هرحال من تصمیم خودم را گرفته ام، از این به بعد دهانم را بر تعریف کردن از پسری و شیرین کاریها و شیرین زبانیهایش خواهم بست، البته نه برای  همسر و پدرمادرهامون،     پی نوشت1: خدا خیلی بهمون رحم کرد، دیشب مهمون داشتیم، به صرف شام، از صبحش که این وروجک بیچاره ام کرد، وسط میهمانی هم  با کامیونش اومده بود پشت پاهای من ایستاده بود، ندیدمش و افتادم روش، هم خودم خجالت کشیدم کلی، و هم اون له شد خیلی، آخرش هم که یکی از کاسه های آجیل خوری توسط خودش افتاد زمین و پودر شد، و همسرم و ...
6 فروردين 1393

بازار شام که میگن همین جاست...

  بفرمایید ادامه مطلب روز عید غدیر موقعی که داشتم تند تند کارهامو میکردم و برای میهمانی شب غذا میپختم پسری از موقعیت استفاده کرد و خونه رو این شکلی کرد:       بازم خوبه تمیز کردن خونه وقتی این شکلی شده خیلی ازم وقت نمیگیره، در کمتر از پنج دقیقه خونه دوباره این شکلی شد: البته مجرم تو اون زمان دیگه تو محل جرمش نبود، با باباش رفته بود خرید، اگر نه مگه میذاشت همه چیز رو به حالت اولش برگردونم؟!   پی نوشت: راستی کسی میدونه تاریخچه ضرب المثل "بازار شام" چیه؟ ...
6 آبان 1392

می کشد هر جا که خاطر خواه اوست...

چند وقتی میشه که پسرکمون هروقت بخواد کاری براش بکنیم  یا چیزی بهش بدیم به جای تلاش برای حرف زدن و یا حداقل ایما و اشاره دست و یا لباس من و باباش و یا هرکسی که موجود باشه رو میگیره(چنان هم سفت میکشه به سمت مقصد که نگو؟!) و کشان کشان میبره سمت مکان و یا شیء مورد نظرش اوایل از این کارش ذوق میکردیم و حسابی تحویلش میگرفتیم اما از اونجا که تازگیها وقت و بی وقت میاد سراغمون و میگیرتمون و میکشتمون سمت هدفش دیگه از دست این کارش  کلافه شدیم حالا ما موندیم از این به بعد  به این رفتارش چطوری پاسخ بدیم؟  از طرفی میترسیم اگه بی برو برگرد بخواهیم هربار دنبالش بریم به امر لوس شدن و همچنین وابسته شدنش برای کارهاش دامن بزنیم و از طرف...
29 مهر 1392

:)

پدر خونه یک ساعتی میشد که  از راه رسیده بود، بعد از کمی صحبت کردن با همسرش و بازی نمودن با پسر کوچولوش در حالی که دراز کشیده بود رو زمین و جزوه ی درسی ِ مربوط به امتحان جامع چند ماه آیندش  دستش بود رو کرد به همسرش و ... این مکالمات شکل گرفت.   آقای خونه: میدونی چیه خانوم، تو شرایطی که من دارم واقعا درس خوندن خیلی سخته. خانوم خونه: خب آره میدونم اما چه میشه کرد بالاخره باید بخونی دیگه، آقای خونه: آخه چطوری؟ خودت که میبینی خیلی سخته و نمیشه. خانوم خونه: خب خودت خواستی با زن و بچه داشتن درس هم بخونی، زن وبچه داری خودش سخته، اما مجبوری و باید تحمل کنی. آقای خونه: باور کن نمیشه،  آخه چطوری، خب خودت نگاه کن ببین چطو...
11 مهر 1392

ماجراهای ما و ماشین لباسشویی

* اگه پسری بیدار باشه و ماشین لباسشویی رو روشن کنم معمولا دو تا حالت از خودش نشون میده، گاهی میاد و می چسبه به من به نشونه ترسیدن ازش (از صدای جریان آبش میترسه) و  گاهی هم شجاعانه میره جلو و خاموشش میکنه که در هر دو حالتش دردسر داریم باهاشون. اعتراض نوشت: آخه  انصافه چون ماشین من سال 85 خریده شده  قفل کودک نداشته باشه؟! یعنی واقعا اون موقع علم هنوز به اندازه ی الان پیشرفت نکرده بود یا  بهمون کلک زدین که الان مجبور شیم بریم یکی دیگه بخریم؟     *یک بار که ماشین لباسشویی رو روشن کرده بودم دیدم هر چند لحظه یک بار از داخل ماشین صدای تلق تولوق میاد، هر چی فکر کردم دیدم که هیچکدوم از لباسهاییکه داخلشه  دک...
11 مهر 1392
1