علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

نوروز نامه ی 95

64. یاواجد   سلام سال نو مبارک   امسال اولین سالی بود که پسرک از مدتها قبل شاید از اواخر بهمن منتظر بهار بود، بهش می گفتم منتظر فصل بهار هستیم، نه بهار ِ عمه مرجان، و می خندیدیم . خداروشکر این مدتی که اصفهان بودیم متوجه شدم پسرکمون هم از لحاظ آداب معاشرت و هم از نظر رفتارهاش نسبت به هم سن و سالاش بهتر برخورد می کنه، معمولا در بدو ورود مهمانان یا ورود به منزل برای عیددیدنی بلند سلام می کرد و عید رو تبریک میگفت و رفتارش اونقدرها غیرقابل کنترل و آزاردهنده نبود . از اینکه نسبت به سال قبل خجالتش کمتر شده بود و راحت تر با بقیه ارتباط می گرفت خوشحال بودیم اما خب گاهی زیادی راحت شدنش تاجاییکه خودش بره سر وسایل پذیرای...
9 فروردين 1395

بچه ی شیطون یا آروم؟!

62. یا حی   من که اخر سر نفهمیدم آروم بودن ِ بچه خوبه یاد  بد؟ شیطنت ِ بچه نشونه ی هوششه و بچه های شیطون بزرگ که شن آروم و سر به راه می شن آیا؟ شنبه 15 اسفند برای ناهار خونه ی دایی بودیم، پسرک بی نهایت ساکت و آروم بود، نه حرف می زد نه بازی می کرد، یا نشسته بود کنارم یا اروم راه می رفت تو خونه، همون روز با همسر رفتیم جایی برای خرید، موقع ِ برگشت فروشنده تازه متوجه حضور پسرک شد و کلی تعریف کرد از ساکت بودنش، یه روز دیگه تنهایی رفته بودم خونه ی دوستم و برای  عجله ام برای بازگشت پسرک رو بهانه کردم که دوستم گفت پسرت که خیلی آروم و خوبه، اون شنبه ی کذایی گذشت و فردا پسرک دوباره همونی شد که بود، حرف زدنش عادی شد و ورجه وور...
22 اسفند 1394

جانشین ِ مادرشوهر

51. یا حق (راست، درست)   رفت تو آشپزخونه و رو کرد به من که تو پذیرایی بودم و گفت "ظرفا خشک شدن؟ جمعشون کن!!!" . موقع ِ آشپزی میاد تو آشپزخونه و می پرسه " داری چی درست می کنی؟" یا " مهمون میاد شام چی داریم؟" . گاهی که غذا (کتلت یا کوکو) یا کیک کمی قهوه ای تیره شده باشه  می گه "اینکه سوخته!!!!" .   همه ی اینها در حالیه که همسرم بنده خدا اصلا کاری به آشپزخونه  و اینکه من چه کردم و چه نکردم (دخالت در امور مربوط به غذا و تصمیم گیری ها و ...) نداره  و در مورد غذاهام هم بیشتر مثبت نظر میده و آدم سخت گیری نیست کلا، و احیانا اگر هم در موردی نظرش منفی باشه از سکوتش م...
25 آذر 1394

قناعت، ثروتی بی غایت

44. یا مجیب سخته که دوست داشته باشی تمام ِ دوست داشتنی  های دلبندت رو براش مهیا 1 کنی و نتونی، گذشته از نشدنی بودن این آرزو یه وقتایی هست که می دونی می شه با یک اسباب بازی کوچک جگرگوشه ات رو خوشحال کنی اما بعضی قواعد و قوانین به حس مادرانه و پدرانه ات گوشه چشمی نشون می ده و اینطوریه که به خودت میایی و احساساتت  رو تعدیل می کنی و جدی و کمی هم بداخلاق از کنار مغازه ی محبوب خودت و فرزندت رد می شی، همیشه به این سادگیا نیست، که اگر بود شاید قید همه ی نکات تربیتی و توصیه ها رو می زدیم و با دلی بر دریا زده هربار که چیزی جشممون رو می گرفت و بهمون چشمک می زد "که می تونه عزیزت رو خوشحال کنه "براش می خریدیم و  کیفش ...
12 آبان 1394

پسر ِ قانع ما

21. یا باسط بهش می گیم میخواهیم بریم برات کفش بخریم، می گه "من که کفش دارم!!!!!!" بهش می گیم میخواهیم بریم برات شلوار بخریم، می گه "من که شلوار دارم!!!" می گیم پاشو حاضر شو بریم پارک، می گه "من که تازه پارک بودم!!!!" می گیم میخواهیم بریم خونه ی باباجون، پاشو لباساتو بپوش، می گه "ما که تازه خونشون بودیم!!!!!" می گیم بیا غذا بخوریم می گه "من که  تازه غذا خوردم!!!!!" می گیم پاشو بریم دستشویی، می گه "من که دیشب قبل خوابم دستشویی بودم!!!"   البته شما باور نکنین، ما هم باور نمی کنیم که دوست نداره بره خونه ی باباجون یا پارک، به نظرم بیشتر محض ِ مخالفت...
31 ارديبهشت 1394
1