محبت از نوع پدری
دیروز رفته بودیم خرید، مامانم اینا هم کار داشتن و نمیشد پسری رو بذرام پیششون بنابراین قرار شد گرچه سخت بود اما اون رو هم با خودمون ببریم، به خاطر نبودن جای پارک مناسب و شلوغی پنجشنبه ها و مضافا علاقه ی همسرم به ترجیحا با ماشین خودمون بیرون نرفتن با تاکسی رفتیم، تو تاکسی پسرمون بدجور به خانومی که کنار دستم نشسته بود نگاه میکرد، منم برا اون خانوم توضیح دادم که علت زل زدنش تلاش برای شناسایی و آشنا شدنه و برا همین از اونطور نگاه کردنش ناراحت نشه، خلاصه آخرش باهاش دوست شد، بگذریم برا اولین بار بود که حس کردم از این به بعد باید سایه ی سنگین حوصله ی سر رفته ی پسری رو هم علاوه بر باباش در خربدهام تحمل کنم، الته بگم همسرم معمولا...