ماجراهای ما و ماشین لباسشویی
* اگه پسری بیدار باشه و ماشین لباسشویی رو روشن کنم معمولا دو تا حالت از خودش نشون میده، گاهی میاد و می چسبه به من به نشونه ترسیدن ازش (از صدای جریان آبش میترسه) و گاهی هم شجاعانه میره جلو و خاموشش میکنه که در هر دو حالتش دردسر داریم باهاشون.
اعتراض نوشت: آخه انصافه چون ماشین من سال 85 خریده شده قفل کودک نداشته باشه؟! یعنی واقعا اون موقع علم هنوز به اندازه ی الان پیشرفت نکرده بود یا بهمون کلک زدین که الان مجبور شیم بریم یکی دیگه بخریم؟
*یک بار که ماشین لباسشویی رو روشن کرده بودم دیدم هر چند لحظه یک بار از داخل ماشین صدای تلق تولوق میاد، هر چی فکر کردم دیدم که هیچکدوم از لباسهاییکه داخلشه دکمه آهنی و یا زیپی که بخواد اون صدا رو بده ندارن، دیگه داشتم گیج میشدم، هر جور بود گذشت و شستشو تموم شد، بعد از در آوردن لباسها در کمال تعجب لابلای اونها با یک عدد در ِ قابلمه ی الومینیومی مواجه شدم که گویا دست گل پسری بوده که این روزها اونجا شده مخفیگاهش
تجربه نوشت:یادم باشه از این به بعد به قول مامانم قبل از روشن کردن ماشین لابلای لباسها رو خوب بگردم.
*داشتم دنبال کنترل تی وی میگشتم و به پسری هم گفتم کنترل کو؟ بهش شیر فهم کردم که دنبال ِ چی میگردم، اون هم دست به کار شد و مثل من دولا میشد زیر مبل و وسایل خونه رو میدید و با خودش یه چیزایی میگفت، همه جا رو گشتم پیدا نشد، یاد مخفیگاهش افتادم، درسته همون جا بود، یادم موند که از این به بعد سراغ هر چی گم شد رو از ماشینمون بگیرم
اما نمیدونم چرا پسری بعد از پیدا شدن کنترل باز هم داشت به عملیات جستجو ادامه میداد
این هم پسر ما و دوست محبوبش البته در زمان استراحتش(وقتی که خاموشه)