علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

بابا برقی ِ خونه ی ما

57. یا محصی   فکر کنم در کنار ِ دینی که مزایای زیاد ِ اختراع ِ ادیسون بر دوش ِ بشر گذاشته است من به عنوان ِ مادر ِ پسرکی عاشق ِ وسایل ِ برقی باید کمی از این میزان دین را بر زمین گذاشته و دست ِ شکایت به سمت ِ ایشون بالا ببرم محاله  که صدای دستگاه ِ غذاساز، چرخ گوشت، همزن، جاروبرقی یا ... رو بشنوه و به سمت ِ منبع ِ صدا ندووووه!!!!   پی نوشت: البته تو این دنیای پر از سرگرمی های عجیب و غریب و کوچک و بزرگ که هرکدومشون هم دردسرهای خاص خودشونو دارن علاقه مند بودن به چنین وسایلی و لذت بردن از تماشا کردن ِ کارکردن ِ اطرافیان با اونها خودش بسیار جای شکر داره ...
18 بهمن 1394

مادربزرگ و نتیجه بازی :)

54. یا متین بازی یعنی بازی ِ مادربزرگم و پسرک.... جدی ِ جدی بازی می کنن با همدیگه...وقتی از دور مکالماتشون رو گوش می کنی واقعا شک می کنی دارن بازی می کنن آیا؟؟ با هم دیگه صحبت می کنن خیلی شیک !!!! پسرک درباره ی ماشین هاش و چگونگی کارکردش توضیح می ده و مادربزرگم هم خیلی دقیق و خوب گوش می ده و نظراتش رو ارائه می ده، خلاصه خیلی جالبه معاشرتشون باهم...   قدیمی ها واقعا بی نظیرن!!!! خدا حفظشون کنه...   ...
21 دی 1394

هدیه ی تولد ِ خاطره انگیز

53. یا قوی   برای یک زن در روز تولدش هیچ چیزی شیرین تر و لذت بخش تر از دیدن یواشکی حرف زدنهای پسر و همسرش برای خرید ِ هدیه ی تولدش نیست!!!! و بعدش هم شنیدن ِ عبارت ِ "تولدت مبارک" از زبون ِ یک موجود ِ شیرین ِ سه سال و پنج ماهه!!!! پسرک وقتی شنید روز تولدم نزدیکه جلوی من مثلا یواشکی به پدرش گفت "بابا برا مامان کادو بخریم!!!!" و باهم رفته بودن و از طرف ِ پسرک برام کادو خریدن...ارزش مادیش اگر چه زیاد نبود اما برام یک دنیا می ارزه.... ...
19 دی 1394

جانشین ِ مادرشوهر

51. یا حق (راست، درست)   رفت تو آشپزخونه و رو کرد به من که تو پذیرایی بودم و گفت "ظرفا خشک شدن؟ جمعشون کن!!!" . موقع ِ آشپزی میاد تو آشپزخونه و می پرسه " داری چی درست می کنی؟" یا " مهمون میاد شام چی داریم؟" . گاهی که غذا (کتلت یا کوکو) یا کیک کمی قهوه ای تیره شده باشه  می گه "اینکه سوخته!!!!" .   همه ی اینها در حالیه که همسرم بنده خدا اصلا کاری به آشپزخونه  و اینکه من چه کردم و چه نکردم (دخالت در امور مربوط به غذا و تصمیم گیری ها و ...) نداره  و در مورد غذاهام هم بیشتر مثبت نظر میده و آدم سخت گیری نیست کلا، و احیانا اگر هم در موردی نظرش منفی باشه از سکوتش م...
25 آذر 1394

خنده دارهای ِ ما + 2 سال و 4 ماهگی

50. یا شهید "پست  ِ خنده دارهای ِ ما مدتیه به  احترام ماه محرم و صفر تو آرشیو نگهداشته شده بود ، حالا همراه ِ بقیه ی نوشته های این ماه آوردمشون"   برای ناهار بهش کتلت دادم، همون پای گاز، و بعد پرسیدم خوب بود؟ سیر شدی؟ گفت "بله خوب بود اما دوست داشتم سفره بندازی" (کپی ِ باباش ). تازگیها متوجه شدم از لیوان و ظرف ما نمیخوره و می گه خوردنیه...یکدفعه دوزاریم افتاد و فهمیدم منظورش اینه که دهنیه . تو قطار که شنید داداشم به همسرم گفت اینجا جاجرمه یه جور پرسید "جاجرم؟؟؟؟!!!!"  که همه خندیدیم..دقیقا مثل جناب خان . شب بود و همه خواب بودن و میخواستیم بخوابه و سروصدانشه، حالا گیر داد...
25 آذر 1394

از تولد تا عروسی

48. یا مجید از همون یک سالگی به بعد کاملا مشخص بود که عشق ِ تولده و هر بار که کیک میدید حتی از این کیکای کوچک پذیرایی می گفت شمع بیارید تولد بگیریم، حالا از 10 مهر (عید غدیر) که عروسی خاله مریم رو دیده و بهش خیلی خوش گذشته رفته تو کار ِ عروسی، البته بگم که عروسی های پر سر و صدا رو دوست نداره و از همین مدل های مهمونی مانندش خوشش میاد، چون تا سال قبل که تصورش از عروسی فقط عروسی های اصفهان بود می گفت "نریم عروسی، ترقه می زنن ". شب عروسی خواهرم وقتی داشتیم وارد تالار می شدیم و از کنار ماشین عروس رد شدیم به باباش گفت " چرا برا مامان ماشین عروس نمی خری؟" در حالی که به خاطر سر و وضعم صورتم زیر چادر بود و درست جایی رو نمی...
23 آذر 1394