از تولد تا عروسی
48. یا مجید
از همون یک سالگی به بعد کاملا مشخص بود که عشق ِ تولده و هر بار که کیک میدید حتی از این کیکای کوچک پذیرایی می گفت شمع بیارید تولد بگیریم، حالا از 10 مهر (عید غدیر) که عروسی خاله مریم رو دیده و بهش خیلی خوش گذشته رفته تو کار ِ عروسی، البته بگم که عروسی های پر سر و صدا رو دوست نداره و از همین مدل های مهمونی مانندش خوشش میاد، چون تا سال قبل که تصورش از عروسی فقط عروسی های اصفهان بود می گفت "نریم عروسی، ترقه می زنن ".
شب عروسی خواهرم وقتی داشتیم وارد تالار می شدیم و از کنار ماشین عروس رد شدیم به باباش گفت " چرا برا مامان ماشین عروس نمی خری؟" در حالی که به خاطر سر و وضعم صورتم زیر چادر بود و درست جایی رو نمی دیدم از خنده روده بر شدم.
اون شب از باباش پرسیده بوده که "من کی داماد می شم؟".
جالب ترین نکته براش از عروس دسته گل عروسه، گاهی گلهای مصنوعی گلدون خونه رو برمیداره و میگه گل عروسه و میده دست من، مثلا خودش داماده و من عروس(که البته به این مدل بازیش بال و پر نمیدم زیاد و یک بار هم بیشتر پیش نیومده).
تا مدتها می گفت " عروسی خاله خوب بود دوباره بریم". و گاهی هم میگه "چرا بازم نمی ریم عروسی خاله؟" (و هربار تو دلم میگم خدا نکنه بریم!!!!).
تالارشون تو خیابون پیروزی بود و گاهی از جلوش رد می شیم و هربار به درستی در ورودیش رو نشونمون میده و کلی ذوق می کنه.
پسر ِ گلم ایشالا دامادی ِ خودت