علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

ماجرای ِ ما و پسرک در ایام ِ عزای ِ سید الشهدا علیه السلام

1394/9/21 7:46
نویسنده : mahtab
515 بازدید
اشتراک گذاری

47. یا ودود
 

امسال چهارمین ماه محرم عمرت رو تجربه کردی پسر ِ عزیزم،

شاید اولین سالی بود که به طور خاص خاطراتی ازش در ذهنت موند و موندگار شد،

که امیدوارم پایه و اساس خوبی برای بودن و موندن در این راه و حسینی وار زندگی کردنت بوده باشه،

اولین نشونه ی ماه محرم برات پارچه سیاهیه که تو خونمون نصبش می کنیم هرسال،

یادمه از بچگی میدونستی روش یه چیزی درباره ی اماما نوشته و هر جایی هم که یه پرچم می دیدی اشاره می کردی و  می گفتی "نوشته امام زمان" و چه ذوقی می کردیم ما،

لباس سیاه تن کردن و  نوشته ی یا جسین روی اون هم نشونه های بعدی بودن،

اما با باقی نشونه ها هنوز مونده که خوب ِ خوب آشنا بشی،

امسال از همون روزهای اول محرم و  شرکتمون در عزاداری مخالفتت رو برای رفتن با ابراز ناراحتی از گریه کردنمون تو این مجالس نشون دادی، تو این جور مواقع چقدر هم که سخته درست برخورد کردن، اما به لطف خدا و خود سید الشهدا به هر ضرب و زوری که بود و  البته با کمک ِ یک عالمه خوراکی ( برامون عجیبه که بعضی بچه ها چطور بدون خوراکی میتونن تا اخر بشینن و والدینشون رو اذیت نکنن!؟چشمک) به اولین مجلس بردیمت و آخرش خودت گفتی "روضه خوب بود!!!"،

و همون شد پایه ای برای روضه رفتن های بعدی، گرچه هنوز با اشک ریختن و گریه کردن مشکل داشتی و اولین سوالی که  قبل رفتن می پرسیدی این بود که "اونجا گریه می کنن؟ بلندگو دارن؟"،

جالب اینکه تا می دیدی برنامه ی عزاداری یا سخنرانی از تلویزیون پخش می شه می پرسیدی "آقا داره می خنده؟" و دوست داشتی جواب مثبت باشه.

تو این مدت سعی کردم کمی از داستان شهادت امام حسین علیه السلام رو برات باز کنم اما خب برات کمی زود بود و فقط در همین حد توضیح دادم که چون خیلی  امام حسین رو دوست داریم براش گریه می کنیم، و اینکه دشمنانشون خیلی بد بودن و به بچه ی کوچولوشون هم وقتی تشنه بود آب ندادن و .... و گاهی هم موقع گریه کردنهای عالم کودکی ات به خنده می گفتم "برای امام حسین گریه می کنی؟ آخه گریه برا امام حسین خیلی خوبه و نباید برا چیز دیگه زیاد گریه کرد!!!"،

 سلام دادن موقع آب خوردن رو مدتهاست بلدی و تو این مدت بیشتر روش مانور می دادیم،

چند روز قبل از اربعین و همزمان با رفتن ِ دایی به  سفر ِکربلا شروع کردی به روزی نزدیک به هزار بار گفتن جمله ی "بریم کربلا" و هیچ جوره هم ول کن نبودی و می گفتی "پس چرا نمی ریم کربلا؟" و یه کاری کردی که همه گفتن باید جور کنیم بریم به خاطر این بچه هم که شده،

همون شبای اول که حسابی تکرار می کردی این جمله رو  قبل خواب بهت گفتم بخواب که خوابای خوب ببینی، خواب کربلا و مشهد ببینی، فرداش که بیدار شدی گفتی " من حواب مشهد و کربلا  دیدم پس چرا نمی ریم؟"،

البته احتمال داره این هوس  کربلا رفتنت به خاطر سفر مشهد دسته جمعیمون باشه که فکر کردی این بار هم باید باهم بریم، که البته همه ابراز علاقه کردن که کاش بشه،

یک بار وقتی داشتم با جملات مثبت بهت تلقین می کردم که شما خیلی امام زمان رو دوست داری و ایشون هم خیلی خیلی دوستت دارن، پرسیدی  "پس امام زمان کجاست؟ مشهده یا کربلا؟" یه لحظه یه حال عجیبی بهم دست داد، البته احتمالا فکر کرذی ضریح دارن و منظورت شهری بود که برای زیارت میریم پیششون، گرچه در شعر و داستان ماجرای غیبتشون رو گفتم برات اما خب درک مفهومش زیاد آسون نیست،

قطار و هواپیما هم که هنوز برات تقدس زیارت گونه دارن و مقصدشون تو بازی هات فقط شهرهای مذهبی هست و کربلا هم تازه اضافه شده بهشون، که خب مطمئنا نمیشه تا اخرهمینطور بمونن برات.

 

خدایا به حق خون پاک سید الشهدا عزاداری های ناچیز و ناقابلمان  را از ما بپذیر و در فرج ِ منتقمش تعجیل بفرما.

ان شاالله

پسندها (1)

نظرات (3)

زری
21 آذر 94 23:57
هزارماشالابه پسرگل که عاشق کربلارفتنه
مامان محمدمهدی
23 آذر 94 23:29
آمین آمین
mahtab
پاسخ
زهرا
24 آذر 94 12:06
مهتاب جان قبول باشه. الهي بچه هامون حسيني بار بيان و حسيني زندگي كنن. اشكم در اومد.
mahtab
پاسخ
ان شاالله