علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

خنده دارهای ِ ما + 2 سال و 4 ماهگی

1394/9/25 10:37
نویسنده : mahtab
534 بازدید
اشتراک گذاری

50. یا شهید

"پست  ِ خنده دارهای ِ ما مدتیه به  احترام ماه محرم و صفر تو آرشیو نگهداشته شده بودچشمک، حالا همراه ِ بقیه ی نوشته های این ماه آوردمشون"

 

برای ناهار بهش کتلت دادم، همون پای گاز، و بعد پرسیدم خوب بود؟ سیر شدی؟ گفت "بله خوب بود اما دوست داشتم سفره بندازی" (کپی ِ باباشخجالت).

تازگیها متوجه شدم از لیوان و ظرف ما نمیخوره و می گه خوردنیه...یکدفعه دوزاریم افتاد و فهمیدم منظورش اینه که دهنیهچشمک.

تو قطار که شنید داداشم به همسرم گفت اینجا جاجرمه یه جور پرسید "جاجرم؟؟؟؟!!!!"  که همه خندیدیم..دقیقا مثل جناب خانخنده.

شب بود و همه خواب بودن و میخواستیم بخوابه و سروصدانشه، حالا گیر داده بود که "من مسواک نزدم"خندونک.

تو مشهد پرسید "از کدوم خیابون میریم؟ زرگری؟؟" یاد شیراز کرده بود!!! چه حافظه ای دارن این بچه ها!!!

عاشق خاله بازی و لباس شستن با ماشین و کاردستی ساختنه.

همش در حال سفر با قطار یا هواپیماست،  مخصوصا بعد از سفر مشهد،  و حرف میزنه و می گه "مسافرا اماده شن...پیاده شن...برید نماز بخونین".

گاهی که صدایی شبیه در زدن از طبقات دیگه میاد میگه چی بود؟ میگم همسایه ها بودن در زدن، میگه خب بگو بیان تو، مثل خودم اهل شوخیهخندونک.

میگم اسم اون دوستت چی بود؟ میگه نمیدونم و با اصرار من با خنده می گه "سوهان بود؟ " سبحان منظورشهزبان.

بهش گفتیم شیطون گولت نزنه بری بقیه ی آدامسا رو بخوری، بذار برا فردات، به دقیقه نرسیده میره برمیداره و میگه شیطون گولم زد، دیگه نمیذارم گولم بزنهقه قهه.

مامان بزرگم میگه سی دی رو میذاری تو تلویزیون میبینی؟ با حالت تعجب ِ آمیخته با ادعا میگه تلویزیون که سوراخ نداره!!! میذارم تو دی وی دی میبینمخندونک.

تا ببینه برنامه ای که داریم می بینیم کمی خشونت آمیزه یا ازش می ترسه بهمون می گه "این برنامه برای شما خوب نیستا"خندونک.

به همسرم میگم جای وسایل داخل  کابینتا رو یاد بگیر یه وقت من نبودم به مشکل بر نخوری، میگه نه مشکلی نیست، علیرضا همه رو بلده و یکی یکی  ازش میپرسه و اونم نشونش میدهخنده.

تازگیها زیاد احساس ِ  بستنی می کنه، فکر کنم منظورش هوسهخندونک.

اخیرا تا دری به تخته ای می خوره می گه "ناراحت شدم" و منم برای اینکه تو ذوقش نخوره می گم "چرا؟ اشکال نداره حالا خوشحالت می کنم" و میگه" نه، دیگه خوشحال نمیشم، ناراحت میمونم"زبان.

به همسر می گم اسم "آرش" قشنگه ها، پسرک میگه "آرش که شبیه آتشه"آرام.

مدتیه نیازش به همبازی داشتن رو خوب میشه فهمید، به باباش می گفت " پس اون دوستت که اسم دخترش ریحانست کی میاد خونمون؟" یا اینکه وقتایی که خونه ی مادر شوهر بودیم خیلی منتظر ریحانه بود و وقتی میومد خیلی باهاش بازی می کرد و از میون حرفاش و حرفامون به این نتیجه رسیدم بدش نمیاد ببرمش مهد، اما ان شاالله بهار میبرمش.

اغلب اوقات در مطرح کردن خواسته هاش رودربایستی می کنه و با عبارات "میشه ؟" یا "میذاری؟ "مقدمه چینی می کنه، مثلا می گه " می شه سی دی ببینم؟ امروز سی دی مو ندیدم؟ (انگار آیه ی قرآن غلط می شه اگه یه روز نبینهچشمک).

عکس بعدا اضافه می شود ان شاالله

 

خدایا شکرت

پسندها (3)

نظرات (10)

مامان کوثر
25 آذر 94 14:13
سلام این شیطونِ بد خونه ما هم میاد!!! خب عزیزدلم برنامه ای ها که براتون خوب نیست نبینید خووووووووب، چرا این بچه رو حرص میدی آفررررررررین بر این پسرکدبانو کوثر هم با دیدن مهدتوی تلویزیون به مهد علاقه مند شده، ولی وقتی براش میگم که اونجا بدون مامان باید باشه، پشیمون میشه، میگه الان که نهههههه، وقتی قد تو شدم ببرم راستی خواهرجان خب پستهات رو کامل بنویس دیگه، که ما هی نظر ندیمجدای از شوخی، درست میگی، ما برای موندن خاطراتمون می نویسیم، ولی خب خواننده ها هم دلگرمی دهنده ان
mahtab
پاسخ
خدا همه ی بچه ها رو از شر شیطون دور کنه ان شاالله و البته همه ی ماها رو نیز مخصوصا ناقص می نوسیم که مجبور بشید اثری از خودتون باقی بگذارید
مامان و بابایی دخمل بلا
26 آذر 94 23:30
سلام مهتاب جان عزیزم و پسر کوچولوی شیرین زبونش ماشاالله به این شیرین زبونیهای علیرضا جون ... کلللی ذوق کردم , خدا حفظش کنه عزیز دل رو
mahtab
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از محبتت به همچنین گل دختر شما رو ان شاالله
لیلی
27 آذر 94 3:02
چقدر مودب این شازده پسر که اجازه میگیره
mahtab
پاسخ
البته اینها و مواردی از این قبیل فقط یه دونن، صرفا جهت نمونن اگر همیشه اینطور باشه که دیگه نور علی نور بود...اما به همون گاهی اوقاتش هم خوشیم و می نویسمشون تا یادمون نره انگیزه های کوچک برای دلخوشی هامون رو
مریم مامان آیدین
27 آذر 94 15:28
سلااام مهتاب جون خوشمزه های علیرضا رو عششقه....خوب بستنی دوووست داره بابا....هوس داره اون تلوزیون که سوراخ نداره خیلی باحال بود....نکته سنجی رو داری؟ ایشالا همیشه بخندید و شاد باشید با این شیرین زبونی ها و خاطرات خوب بنویسی
mahtab
پاسخ
سلام مریم جون ممنون از لطفت و آرزوهای خوب و قشنگت...منم بهتر از اون رو برای شما آرزومندم دوست خوبم
مامان اریا
28 آذر 94 10:07
سلاااااام منم اومدم ولی خیلی دیر اومدم چه کنم تلگرام دستمو بسته سوهاااان این بچه ها شیطونم گول میزنن یه احساس جدید چه جالب بد نتیجه گیری کردی هااانیاز بهداداش یا ابجی داره از ما گفتن بود
mahtab
پاسخ
سلام خیلی خوش اومدی عزیزم، بله، متاسفانه یا خوشبختانه تلگرام از وبلاگ و دید و بازدید انداخته هممون رو نتیجه گیریت منو کشته ریحانه جون
زهرا - گل بهشتی من
28 آذر 94 12:43
فقط ميتونم بگم دلم از خوندن اين پست پر از يه حس خوب و زيبا شد. خدا حفظش كنه.
mahtab
پاسخ
خوشحالم که از خوندن خاطراتمون حس خوبی پیدا کردید و علتش هم مهربونی و خوبی خودتونه مطمئنا به همچنین دوست عزیزم
مامان محمدمهدی
29 آذر 94 8:27
خانوم شما هم ساده ایا خجالت چیه سیاسته بعدشم حالا که دلش همبازی میخواد که نباید تفسیر به مهد شه دلش خواهر و بردادر میخواد: دی
mahtab
پاسخ
بله میدونم، اما سعی میکنم تعبیر مثبت کنم تا بعدها که میخونیم یا می خونه ... خواهر با برادر؟؟ چی بگم والا...خودش که در جواب سوالمون مبنی بر مایل بودنش پاسخش منفیه تا ببینیم خدا چی می خواد
مامان مبینا
30 آذر 94 13:24
منم لیلی
6 دی 94 13:21
اخی چه خوبن این پستای بامزه ات. چه کار خوبی می کنی اینارو می نویسی. این مرحله بچه ها که شیرین زبونی می کنن خیلی خوبهیادم باشه منم بعدها بنویسم)
mahtab
پاسخ
قربونت حتما این کارو بکن بعدا
حسنا
14 دی 94 13:43
چند وقت پيش خواب ديدم يه ني ني توي راه داشتي…ان شالله كه خيره چقدر بچه ها زود بزرگ ميشن.من يواش يواش دلم يه بچه ديگه ميخواد.ولي ياد سختيهاي اول تولد پسرم كه ميفتم لرز ميكنم…مخصوصا اون قسمت كم خوابيش…و مسلما بچه دوم خيلي سخت تر از بچه اوله…چون بايد از اولي هم مراقبت بشه… هر چي خدا بخواد… ماشالا به عليرضاي شيرين زبون. پسرم به آتش ميگه آتش!يعني دقيقا با همون لفظ كتابيش.بهش ميگم بگو آتيش…ميگه نه مامان،آتش درسته،چون ما كه نميگيم ماشين آتيش نشاني!!پس آتيش اشتباهه
mahtab
پاسخ
ان شاالله که خیره ان شاالله هروقت قسمته و صلاح دوباره مامان بشی آدم از دست این ملالغتی بازی های بچه ها خندش می گیره...ببوس گل پسرتو