خنده دارهای ِ ما + 2 سال و 4 ماهگی
50. یا شهید
"پست ِ خنده دارهای ِ ما مدتیه به احترام ماه محرم و صفر تو آرشیو نگهداشته شده بود، حالا همراه ِ بقیه ی نوشته های این ماه آوردمشون"
برای ناهار بهش کتلت دادم، همون پای گاز، و بعد پرسیدم خوب بود؟ سیر شدی؟ گفت "بله خوب بود اما دوست داشتم سفره بندازی" (کپی ِ باباش).
تازگیها متوجه شدم از لیوان و ظرف ما نمیخوره و می گه خوردنیه...یکدفعه دوزاریم افتاد و فهمیدم منظورش اینه که دهنیه.
تو قطار که شنید داداشم به همسرم گفت اینجا جاجرمه یه جور پرسید "جاجرم؟؟؟؟!!!!" که همه خندیدیم..دقیقا مثل جناب خان.
شب بود و همه خواب بودن و میخواستیم بخوابه و سروصدانشه، حالا گیر داده بود که "من مسواک نزدم".
تو مشهد پرسید "از کدوم خیابون میریم؟ زرگری؟؟" یاد شیراز کرده بود!!! چه حافظه ای دارن این بچه ها!!!
عاشق خاله بازی و لباس شستن با ماشین و کاردستی ساختنه.
همش در حال سفر با قطار یا هواپیماست، مخصوصا بعد از سفر مشهد، و حرف میزنه و می گه "مسافرا اماده شن...پیاده شن...برید نماز بخونین".
گاهی که صدایی شبیه در زدن از طبقات دیگه میاد میگه چی بود؟ میگم همسایه ها بودن در زدن، میگه خب بگو بیان تو، مثل خودم اهل شوخیه.
میگم اسم اون دوستت چی بود؟ میگه نمیدونم و با اصرار من با خنده می گه "سوهان بود؟ " سبحان منظورشه.
بهش گفتیم شیطون گولت نزنه بری بقیه ی آدامسا رو بخوری، بذار برا فردات، به دقیقه نرسیده میره برمیداره و میگه شیطون گولم زد، دیگه نمیذارم گولم بزنه.
مامان بزرگم میگه سی دی رو میذاری تو تلویزیون میبینی؟ با حالت تعجب ِ آمیخته با ادعا میگه تلویزیون که سوراخ نداره!!! میذارم تو دی وی دی میبینم.
تا ببینه برنامه ای که داریم می بینیم کمی خشونت آمیزه یا ازش می ترسه بهمون می گه "این برنامه برای شما خوب نیستا".
به همسرم میگم جای وسایل داخل کابینتا رو یاد بگیر یه وقت من نبودم به مشکل بر نخوری، میگه نه مشکلی نیست، علیرضا همه رو بلده و یکی یکی ازش میپرسه و اونم نشونش میده.
تازگیها زیاد احساس ِ بستنی می کنه، فکر کنم منظورش هوسه.
اخیرا تا دری به تخته ای می خوره می گه "ناراحت شدم" و منم برای اینکه تو ذوقش نخوره می گم "چرا؟ اشکال نداره حالا خوشحالت می کنم" و میگه" نه، دیگه خوشحال نمیشم، ناراحت میمونم".
به همسر می گم اسم "آرش" قشنگه ها، پسرک میگه "آرش که شبیه آتشه".
مدتیه نیازش به همبازی داشتن رو خوب میشه فهمید، به باباش می گفت " پس اون دوستت که اسم دخترش ریحانست کی میاد خونمون؟" یا اینکه وقتایی که خونه ی مادر شوهر بودیم خیلی منتظر ریحانه بود و وقتی میومد خیلی باهاش بازی می کرد و از میون حرفاش و حرفامون به این نتیجه رسیدم بدش نمیاد ببرمش مهد، اما ان شاالله بهار میبرمش.
اغلب اوقات در مطرح کردن خواسته هاش رودربایستی می کنه و با عبارات "میشه ؟" یا "میذاری؟ "مقدمه چینی می کنه، مثلا می گه " می شه سی دی ببینم؟ امروز سی دی مو ندیدم؟ (انگار آیه ی قرآن غلط می شه اگه یه روز نبینه).
عکس بعدا اضافه می شود ان شاالله
خدایا شکرت