علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 10 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

خرداد، ماه ِ ... (2)

سلام دوستان عزیز من همینجا از همین تریبون اعلام میکنم که نظرم درباره ی ماه ِ خرداد نسبت به قبل و اون چیزی که بر اساسش این پست رو نوشتم کلی تغییر کرده. اول از همه شاید به این خاطر باشه که امسال حضور پسرمون در کنارمون به همه ی ابعاد زندگیمون رنگ و بویی متفاوت بخشیده به خصوص که این اواخر داره به شیرینیهاش روز به روز افزوده میشه و به علاوه در شرف ایستادن و راه رفتن هم هست اما خرداد ِ 92 به طور خاص سه تا ویژگی برای ما داشت، که دو تاش رو با همه ی شما هموطنانم شریکم و یکیش مخصوص من و خونوادمه: بیست و چهار  خردداد ماه که روز انتخابات بود و حماسه آفرینی ِ ایرانیان(با ابن که زیاد سیاسی نیستم اما انتخاباتی  مثال زدنی بود)   ...
29 خرداد 1392

سفر به اصفهان

سلام دوستان گلم به امید خدا فردا عازم اصفهان هستیم. زیاد خوشبین نیستم که وقتی برای گردش و تفریح باقی بماند، بیشتر قصدمون دیدار خونواده ی همسرمه، اما امیدوارم برسیم یه گشتی هم اطراف سی و سه پل و زاینده رود دوباره زنده شده بزنیم. به هر حال شاید سه چهار روزی نتونم بیام اینجا و مطلب بذارم، مراقب خودتون باشین.   راستی به نی نی وبلاگ سپردم فردا براتون پست جدید بذاره، پس در غیابمون به اینجا  یه سری بزنین       ...
22 خرداد 1392

سفر حج، خرداد90

اواخر سال 89 بود که شماره فیش های حجمون اعلام شد و باید کاروان و تاریخ سفرمونو انتخاب مبکردیم، همسرم رفت دنبال کارا و قرار بود هم ما هم خونوادم به امید خدا عازم این سفر بشیم، اما چون خواهرم در یک اقدام فداکارنه فیششو به من داده بود(من و همسرم فیشهامونو قبلا فروخته بودیم، از طرف محل کار همسرم بهش یه  سهم دادن و من سهمی نداشتم) و نمیتونست خودش بره باید یه جوری برنامه ریزی میکردیم که همه با هم نریم، ما جدا و  مامانم اینا جدا برن، خلاصه تاریخ سفر مامانم اینا شد 2 اریبهشت 90 و برا خودمون 20 خرداد 90، حالا داشته باشین که من از مهر 89 دانشجوی فوق لیسانس شده بودم، امتحانات از 4 تیر شروع میشد و با احتساب حداقل 12 روز طول سفر، تاریخ برگشتمون...
20 خرداد 1392

خرداد، ماه ِ ... (1)

همونطور که تاریخ میلادی به دو دوره ی قبل از میلاد و بعد از میلاد مسیح تقسیم میشه از وقتی که یادمه خرداد ماه ما هم به دو دوره ی قبل از چاردهم پونزدهم و بعدش تقسیم میشده و میشه، تا دبستان بودیم قبل اون دو روز تعطیل میشدیم و با پا گذاشتن در پایه ی راهنمایی انگار یه دفه پامونو از یه مرز فرضی اومور گذاشتیم و مجبور بودیم تا آخرای خرداد مهمون امتحانا باشیم. خردا، ماه امتحان بوده و هست خرداد ماه انتطار فرج از نیمه اش کشیدن بوده و هست خرداد ماه فتح خرمشهره خرداد ماه استارت  بازیهای سیاسی  راست و چپه و از پارسال خرداد برام یاد آور یه چیز دیگه هم شده یادآور شروع قند  بارداری  که خداییش  خیلی تلخ بود خرداد، ماه&nbs...
1 خرداد 1392

نور ِ خدا خاموشی ندارد...

و امروز روز شهادت آقای غریبیست که از خدا بیخبران، حرمش را با اسلحه و حرمتش را با ناسزا نشانه گرفته اند. يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون (سوره صف، آیه 8) ...
24 ارديبهشت 1392

ارجاع به نوشته های یک دوست

دوستان عزیزم گرچه میدونم خوندن پستی که دارم لینکشو اینجا براتون میذارم اذیتتون خواهد کرد اما بنا بر خواسته ی دوست عزیزم نازنین ، این کار رو انجام میدم   http://undermyskin.persianblog.ir/post/308/ ...
22 ارديبهشت 1392

مثلِ بچه ها...

یادمه اوایل آشنایی من و همسرم، وقتی که از دستش  ناراحت میشدم و باهاش یه کمکی قهر میکردم (البته به قول همسرم وقتی که قهر  هستم باید هم باهاش حرف بزنم و هم نگاهش کنم، که فکر کنم دیگه اسمش قهر نباشه  ) بهم میگفت بیا مثل بچه ها باشیم، " وقتی مامانشون دعواشون میکنه باز هم اولین و آخرین جایی که بهش پناه مییرن و در آغوشش زار زار گریه میکنن همون آغوش مادرشونه"، موقع ناراحتی از هم دور نشیم و عقده ی دلگیری ها و ناراحتیهامونو در آغوش هم باز کنیم... تا قبل از مادر شدنم زیاد این حرفشو جدی نمیگرفتم اما حالا به خوبی میفهمم که چقدر این کارِ بچه ها معنی داره و قابل تامل و تاسی. حالا میفهمم چطور وجودِ مادر برای فرزندش در تمام حالات و احوال ...
1 ارديبهشت 1392

بچه ها و زندگی مشترکِ ما

سلام به این ایدئولوژی که برای تحکیم رابطه ی ضعیفِ عاطفی زن و شوهر تصمیم به  بچه دارشدن گرفته بشه اصلا اعتقاد ندارم، اما از وقتی مادر شده ام به شدت معتقدم که یک مادرِ واقعی برای حفظ آرامش بچش تو خونواده همه جوره گذشت خواهد کرد، نه گذشت ملال آور و سایشی بلکه گذشتی از سر عشق و علاقه،  از وقتی تجربه ی مادربودن رو پیدا کردم نمیتونم به هیچ وجه درک کنم مادرایی رو که با وجود داشتن بچه، حالا تو  هر سنی، به ویژه زیر دو سال، میتونن جگر گوششونو بذارن و از خونه برن بحث و قهرو کشمکشهای جزئی تو همه ی زندگیها هست و اگه کسی بگه تجربه نکرده راستشو نگفته، اما مهم اینه که بشه به راحتی اونها رو حل کرد و  مهمتر اینه که اجازه نداد بچه ها ...
28 فروردين 1392

سال 91 خداحافظ

داخل پرانتز: پسر ما امروز 28 هفته شد سال 91 برای من در حالی آغاز شد که بیشتر از نیمی از ایام زیبا و در عین حال حیاتی زندگی جنینی فرزندمان می بایست از جاده ی خرم و فرح بخش  آن میگذشت سال 91 برای من در حالی آغاز شد که بر خلاف سایر سالهای نو، تقویمش را بسیار زودتر از آنچه سابق بر این فکرش را  به مغز  خودم هم راه بدهم خریده بودم و تک تک روزهای باقیمانده تا رسیدن مسافرمان را بارها و بارها شمرده بودم و منتظر روز موعودش بودم سال 91 برای من در حالی آغاز شد که روزها و شبهایش برایم عطری متفاوت از همیشه داشت و جنس انتظاردقایقش زمینی نبود. بهار 91   برای ما موسم مهیا سازی مقدمات میزبانی از فرشته ای بود که ب...
28 فروردين 1392