سال 91 خداحافظ
داخل پرانتز:
پسر ما امروز 28 هفته شد
سال 91 برای من در حالی آغاز شد که بیشتر از نیمی از ایام زیبا و در عین حال حیاتی زندگی جنینی فرزندمان می بایست از جاده ی خرم و فرح بخش آن میگذشت
سال 91 برای من در حالی آغاز شد که بر خلاف سایر سالهای نو، تقویمش را بسیار زودتر از آنچه سابق بر این فکرش را به مغز خودم هم راه بدهم خریده بودم و تک تک روزهای باقیمانده تا رسیدن مسافرمان را بارها و بارها شمرده بودم و منتظر روز موعودش بودم
سال 91 برای من در حالی آغاز شد که روزها و شبهایش برایم عطری متفاوت از همیشه داشت و جنس انتظاردقایقش زمینی نبود.
بهار 91 برای ما موسم مهیا سازی مقدمات میزبانی از فرشته ای بود که به امید خدا در تابستان زمینی میشد
در یکی از روزهای نخستین ماه تابستان 91 (22تیرماه)، اتاق پسرک آماده شده بود و تا آمدنش حدود یک ماه میهمان اتاقی بودیم که با حضور در آن میشد به وضوح دلتنگی برای موجود نیامده و دیده نشده ای که همه ی وجودمان شده بود را حس کرد
ماه مبارک رمضان 91 برای من در نوع خودش بی نظیر بود، با اینکه هنوز هم حسرت روزه های گرفته نشده ام را دارم اما اینکه توانستم در عین ناباوری خودم در تمام وعده های سحری و افطاری که خانه ی خودمان بودیم از همسرم پذیرایی کنم مرا بیش از پیش وامدار لطف ومدد پروزدگارم نمود و بالاخره
91/5/25
پسرکمان هم قدم در زندگیمان نهاد
بنا براین، در حالی به استقبال عید فطر 91 رفتیم که زیباترین و با ارزشترین عیدی عمرمان در کنارمان بود، البته زیر دستگاه فتوتراپی، ولی مهم این بود که کنارمان بود (با اینکه سه روزدرگیر زردی پسرک و قرار دادنش در زیر دستگاه بودیم و در تکاپوی آزمایش دادن و نشان دادن جوابش به دکتر، همینکه لازم نشد او را در بیمارستان بستری کنیم خودش یک هدیه ی بسیارعالی بود)
پاییز 91 با ورود خواهرم به دانشگاه، پنجره ی جدیدی به حال و هوای من باز شد، از اتمام دوران سخت حبس در اتاقش که بگذریم، دانشجو شدن خواهری ام برای من یادآور سال82 بود که با ذوق و شوق فراوان قدم به جایی گذاشتم که فکر میکردم برای خودش مدینه ی فاضله ایست، که نبود
برای دفاع از پایان نامه تا آخر تابستان 91 فرصت داشتم اما به خاطر شرایطم نتوانستم به آن موقع برسم و ترم پاییز را تمدید نمودم، خدا راشکر در بهمن 91 توانستم پرونده ی نیمه تمام درسم را ببندم.
زمستان91 (بهمن 91) همزمان با اتمام درس من، همسرم در آزمون ارشد پذیرفته شد و با برداشته شدن مسوولیت خطیر ادامه ی تحصیل از دوش من، ادامه ی راه بر عهده ی همسرم افتاد(در ضمن همسرم تو سال 91 به لطف خدا یه ترفیع کاری هم گرفته و پستش بالاتر رفته، البته خودم زیاد خوشحال نشدم چون اینطوری کارش بیشتر شده و سرش شلوغترو نتیجتا دیر تر میاد خونه! )
و حالا در اسفند 91 در حالی به سال قبل پشت کرده ایم و رو به سال جدید ایستاده ایم که هنوز مانند کودکی که در حال جداشدن از مادر است، هر از گاهی به پشت برمیگردیم و با نگاهی حسرت بار، آخرین روزهای سال 91 را بدرقه میکنیم
روزهای تقویم سال 91 برای من منحصر به فرد است و تکرار ناشدنی، این تقویم را همیشه در میان وسایل ارزشمند و قیمتی ام نگاه خواهم داشت، گمان میکنم همه ی شما مادران عزیزی که سال 91 سال دیدن روی ماه فرزندتون بوده، مثل من به تقویم امسالتون یه جور دیگه نگاه میکنین!
خدایا به اندازه ی بزرگی ات شکرت!
پی نوشت:
1-مسلما زندگی، مجموع خاطرات تلخ و شیرینه، اما دلم نمیخواد اینجا، تو دفتر خاطرات عزیزترینم، از سختیها و تلخیها بنویسم، اینجا دفتری است برای نوشتن اون چیزهایی که خواندنش در آینده میتونه لبخند رو لبهامون بیاره یا حداقل حس خوبی بهمون بده
2- عکس حذف شد، درضمن از دوستانی که رمز رو دارن اصلا انتظار نمیره که باز هم خاموش باشند، مگه نه؟
3- دیروز به لطف مامانم که زحمت کشیدن، آش دندونی پخته شد و به تعدادی از اقوام داده شد.