علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 10 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

سال 91 خداحافظ

1392/1/28 7:45
نویسنده : mahtab
604 بازدید
اشتراک گذاری

داخل پرانتز:

پسر ما امروز 28 هفته شد

سال 91 برای من در حالی آغاز شد که بیشتر از نیمی از ایام زیبا و در عین حال حیاتی زندگی جنینی فرزندمان می بایست از جاده ی خرم و فرح بخش  آن میگذشت

سال 91 برای من در حالی آغاز شد که بر خلاف سایر سالهای نو، تقویمش را بسیار زودتر از آنچه سابق بر این فکرش را  به مغز  خودم هم راه بدهم خریده بودم و تک تک روزهای باقیمانده تا رسیدن مسافرمان را بارها و بارها شمرده بودم و منتظر روز موعودش بودم

سال 91 برای من در حالی آغاز شد که روزها و شبهایش برایم عطری متفاوت از همیشه داشت و جنس انتظاردقایقش زمینی نبود.

بهار 91  برای ما موسم مهیا سازی مقدمات میزبانی از فرشته ای بود که به امید خدا در تابستان زمینی میشد

در یکی از روزهای نخستین ماه تابستان 91 (22تیرماه)، اتاق پسرک آماده شده بود و تا آمدنش حدود یک ماه میهمان اتاقی بودیم که با حضور در آن میشد به وضوح دلتنگی برای موجود نیامده و دیده نشده ای که همه ی وجودمان شده بود را حس کرد

ماه مبارک رمضان 91 برای من در نوع خودش بی نظیر بود،  با اینکه هنوز هم حسرت روزه های گرفته نشده ام را دارم اما اینکه توانستم در عین ناباوری خودم در تمام  وعده های سحری و افطاری که خانه ی خودمان بودیم از همسرم پذیرایی کنم مرا بیش از پیش وامدار لطف ومدد پروزدگارم نمود و بالاخره

91/5/25

پسرکمان هم قدم در زندگیمان نهاد

بنا براین، در حالی به استقبال عید فطر 91 رفتیم  که زیباترین و با ارزشترین عیدی عمرمان در کنارمان بود، البته زیر دستگاه فتوتراپی، ولی مهم این بود  که کنارمان بود (با اینکه سه روزدرگیر زردی پسرک و قرار دادنش در زیر دستگاه بودیم و در تکاپوی آزمایش دادن و نشان دادن جوابش به دکتر، همینکه لازم نشد او را در بیمارستان بستری کنیم خودش یک هدیه ی بسیارعالی بود)

پاییز 91 با ورود خواهرم به دانشگاه، پنجره ی جدیدی به حال و هوای من باز شد، از اتمام دوران سخت حبس در اتاقش که بگذریمچشمک، دانشجو شدن خواهری ام برای من یادآور سال82 بود که با ذوق و شوق فراوان قدم به جایی گذاشتم که فکر میکردم برای خودش مدینه ی فاضله ایست، که نبود

برای دفاع از پایان نامه تا آخر تابستان 91 فرصت داشتم اما به خاطر شرایطم نتوانستم به آن موقع برسم و ترم پاییز را تمدید نمودم، خدا راشکر در بهمن 91 توانستم پرونده ی نیمه تمام درسم را ببندم.

زمستان91 (بهمن 91) همزمان با اتمام درس من، همسرم در آزمون ارشد پذیرفته شد و با برداشته شدن مسوولیت خطیر ادامه ی تحصیل از دوش منچشمک، ادامه ی راه بر عهده ی همسرم افتاد(در ضمن همسرم تو سال 91 به لطف خدا  یه ترفیع کاری هم گرفته و پستش بالاتر رفته، البته خودم زیاد خوشحال نشدم چون اینطوری کارش بیشتر شده و سرش شلوغترو نتیجتا دیر تر میاد خونه! )

و حالا در اسفند 91 در حالی به سال قبل پشت کرده ایم و رو به سال جدید ایستاده ایم که هنوز مانند کودکی که در حال جداشدن از مادر است، هر از گاهی به پشت برمیگردیم و با نگاهی حسرت بار، آخرین روزهای سال 91 را بدرقه میکنیم

روزهای تقویم سال 91 برای من منحصر به فرد است و تکرار ناشدنی، این تقویم را همیشه در میان وسایل ارزشمند و قیمتی ام نگاه خواهم داشت، گمان میکنم همه ی  شما مادران عزیزی که سال 91 سال دیدن روی ماه فرزندتون بوده، مثل من  به تقویم امسالتون یه جور دیگه نگاه میکنین!

خدایا به اندازه ی بزرگی ات شکرت!

 

پی نوشت:

1-مسلما زندگی، مجموع خاطرات تلخ و شیرینه،  اما دلم نمیخواد اینجا، تو دفتر خاطرات عزیزترینم، از سختیها و تلخیها بنویسم، اینجا دفتری است برای نوشتن اون چیزهایی که خواندنش در آینده میتونه لبخند رو لبهامون بیاره یا حداقل حس خوبی بهمون بده

 

2- عکس حذف شد، درضمن از دوستانی که رمز رو دارن اصلا انتظار نمیره که باز هم خاموش باشند، مگه نه؟  

                                                                                                                       

  3- دیروز به لطف مامانم که زحمت کشیدن، آش دندونی پخته شد و به تعدادی از اقوام داده شد.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

رزماری
10 اسفند 91 7:00
خیلی خیلی خیلی زیبا و پر احساس نوشتی . امیدوارم هر سال که به پایانش میرسی ،‌یک چنین جمع بندی خوبی از سال گذشته ات داشته باشی و همیشه راضی باشی .خداوند خودش فرشته زمینی ات براتون حفظ کنه

ممنون عزیزم
به همچنین برای شما
البته مسلما سالی چون امسال را دیگر نخواهم داشت و تجربه نخواهم کرد
اما خدا را شاکرم از داشتم سالی پر از اتفاقات به یاد ماندنی و برای تمام دوستانم نیز سالهایی پر از خیر و برکت آرزومندم

رزماری
10 اسفند 91 7:01
منم رمز میخوام .ببین عاشق اون عکس درباره وبلاگت شدم .یهم الان نظرم رو جلب کرد .حتماً‌اگه نی نی آوردم چنین عکسی میگیرم .خیلی با احساسه


به روی چشم!
ممنونم
ان شاء الله




مرضیه (مامان مهدی جان)
10 اسفند 91 7:02
سلام خانم
ظاهرا رمز عوض شده
اگه ممكنه برام بفرست
[hr
به روی چشم

عادله
10 اسفند 91 7:03
عزیزم من رمز رو کپیpaste میکردم واسه همین باز نمیشد . ای جونم فدای چشاش عزیزم نی نی ناز خدا واستون نگهش داره انشاالله دامادش کنین انشاالله امسالم سالهای خوبی داشته باشین و روز به روز قلبتون شاد شاد باشه و غم توش راه پیدا نکنه


ممنونم

مامان آوا
10 اسفند 91 7:04
راستي عكس عليرضاي كوچولومون خيلي نازو قشنگه


قربانت عزیزم

مامان آوا
10 اسفند 91 7:04
آفرين خيلي زيبا نوشتي

انشالله سال جديدم پر از شادي و سلامتي و خيرو بركت باشه براتون .
مسلما همينطوره چون عليرضاي دوست داشتني به جمعتون اضافه شده


ممنون گلم
به همچنین برای شما


مهدیه
10 اسفند 91 7:05
سلام دوستم
از خوندن متنت لذت بردم. هم نگارشش و هم مفهوم زیباش که حس و حال این سال پر خیر و برکت رو برای من هم زنده می کرد. راست میگی، هرکی امسال یه هدیه ی شیرین و دوست داشتنی مثل یه فرزند از خدا گرفته چنین حسی داره!
چهره ی علیرضا جون چقدر عوض شده! مشخصه که بزرگتر شده!
امیدوارم از لحظه های زندگیت نهایت لذت رو ببری!


علیک سلام دوست عزیز
لطف داری
بچه ها تو هر عکسی یه حالت و چهرذه ی جدید پیدا میکنن، به نظر خودم حتی چهره ی اصلی و واقعیش که ما داریم میبینیم با عکساش فرق داره!


مامان امیرعلی (پسرک شیطون)
10 اسفند 91 7:05
سلام مهتاب عزیزم ممنون از اینکه بهمون سر میزنی ...
بخدا تک تک پست هات رو خوندم ولی راستش وقت کامنت گذاشتن برات و ندارم آخه از یکطـــرف کارهای خونه تکونی و پیگیـــریه نظافت چی از یکطرف رسیدگی به شیطنت های این پســـــــــر
شـــرمنده امیدوارم سال 92 نیــــــز به خوبیه سال 91 باشد و پیشاپیش سال نو راتبریک میگم...
ببوس عسل من و

علیک سلام عزیزم
میدونم عزیزم، خدا قوت!
ممنونم


مرمر مامان محیا
10 اسفند 91 7:27
چقدر دلم خواست منم از این پست ها بنویسم.چون سال 91 برای ما هم سالی پر از خیر و برکت بود.انشاالله برای شما سال آینده سالی بهتر از هر سال باشه.از اونجایی که تقویم 91 تقویم کاری پایان نامه من بوده هیچ وقت ازم جدا نمیشه.هرچند تا آخر دنیا یادم میمونه محیا متولد سه شنبه آفتابی دومین روز هشتمین ماهش بود!

بنویس عزیزم، من هم لذت خواهم برد از خوندنش
ممنونم
بله همینطوره، از یادمون نخواهد رفت این سال رو

محبوبه
10 اسفند 91 7:28
و ان يكاد الذين بابصارهم لما سمعوالذكر و يقولون انه لمجنون
و ما هو الا ذكر للعالمين
خنده گل پسرت،خنده رو روي لبهاي منم نشوند.
خدا حفظش كنه انشاله و سايه تون روي سرش باشه هميشه…
آخي،چه با مزه.منم تقويم گرفتم و تا هفته چهل روش علامت زدم...
ولي ني ني من تير بدنيا مياد.به اميد خدا…
انشاله سال ٩٢براتون پر از خبرا و اتفاقاي خوب باشه.
براي منم دعا كن...زور آخرم رو زدم.ولي …
عيد تنهام!

چقدر خوشحالم از اینکه خنده به لبهات نشوند خنده ی این وروجک
ایشالا به سلامتی به دنیا میاد گل پسرت
به یادتم و برات دعا میکنم، من هنوز هم منتظر معجزه هستم ها

مامان سها
11 اسفند 91 0:11
خدا رو شکر که سال خوبی براتون بوده مسلما با وجود فرشته ای مث گل پسر تک تک روزها و سالیان خوب خواهد بود
امیدوارم همیشه شاد و موفق باشید

ممنون عزیزم
ان شاء الله برای همه ی دوستان از جمله شما و خونوادتون

مرضيه (مامان محمد مهدي)
12 اسفند 91 9:28
ببخشيد من اين چند روزه يه كم سرم شلوغ بود. محمد مهدي هم يه كم تب داشت نتونستم بيام و عكس گل پسرت رو ببينم.
در ضمن رمز هم برام نرسيد!

خواهش میکنم عزیزم
آاااخی! بهتره حالا؟
چرانرسیده؟ من که گذاشتم براتون!