علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 9 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

داشته های امروز، آرزوهای دیروز

یا رحمان آرزوهای دیروز چقدر زود به عادی ترین روزمره های امروزمان تبدیل می شوند! اتفاقاتی که تا مدتی قبل روی دادنشان برایمان حکم ِ معجزه داشتند کی و چگونه  برایمان از بدیهی ترینها شدند؟ دعاهای دیروزمان با کدامین واژگان به عادی ترین شکل ممکن به استجابت رسیدند؟ داشته های امروز و فردایمان را کی، چگونه و با کدامین زبان و قلم می توان شکر نمود؟!   روزی از شیرگرفتنت، روزی دیگر پا به پای ما راه آمدنت در خیابان و روزی رهایی ات از پوشک آرزویم بود... و امروز چه ساده  آرزوهای مادرانه ام (تا این لحظه) را محقق شده می بینم اما چه سخت راضی می شوم به شاد بودن از تحققشان... راستی آرزوهایم برایت زیادی کوچک نیست عزیز ِ من؟!...
23 شهريور 1393

قطره قطره جمع گردد...

یا حی این روزها که  مدام در حال شنیدن صدای گوش خراش ِ زنگ خطر ِ کمبود آب هستیم چقدر در جهت حفظ این سرمایه ی عظیم، درست مصرف کردن و حتی گاهی کمتر مصرف کردنش تلاش می کنیم؟ حتی تصور ِ زندگی بدون ِ آب غیرممکن است... حالا این غیرممکن را برای عزیزترین ِ زندگیمان چگونه میتوانیم تصور کنیم؟ تحمل کنیم؟ پس دست در دست هم دهیم برای نجات از بی آبی...کم آبی که دیگر گریز ناپذیر است...و نجات هم که اگر میسر باشد خوب می دانیم موقتیست اما چاره چیست جز اینکه به ضرب المثل قدیمی گوش فرادهیم که: قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود *   * حتی اگر دریا نشود از تشنگی که نجاتمان خواهند داد این قطره ها پی نوشت: اگر تمام سعیما...
16 شهريور 1393

خوش قولی

یا شفیع یادمون باشه که خوش قولی بزرگ و کوچیک نمی شناسه ... اگر می خواهیم حرفمون همیشه و همه جا برای فرزندمون برو داشته باشه... اگر می خواهیم فرزندمون روی ما و حرفا و قول هامون حساب باز کنه... اگر می خواهیم همیشه صمیمی ترین دوست ِ فرزندمون باشیم و بمونیم... اگر می خواهیم فرزندمون به حرفمون اهمیت بده و اولین کسی باشیم که باهامون مشورت می کنه... اگر می خواهیم فرزندمون درستکار باشه و درستکار بمونه... اگر می خواهیم فرزندمون بهمون اعتماد کنه... اگر میخواهیم با رفتارمون به طور عملی مبلغ خوبی برای دین خودمون و فرزندمون باشیم... و هزاران اگر ِ دیگر... خوش قول باشیم...یا قول ندیم یا اگر دادیم پاش بمونیم حتی اگه قرار با...
21 مرداد 1393

مادران و گريه ی کودکان

یا صابر نمی دونم چرا از وقتی مادر شده ام با شنیدن ِ صدای ِ گریه ِ بچه ها انگار بر دلم نیشتر می زنند و ناخواسته می خواهم بزنم زیر ِ گریه...با این حساب شاید مواقعی که پسرکم در حضور بقیه گریه سر می دهد همین حال ِ مرا دیگر مادران داشته باشند درحالیکه در آن لحظات  من ِ مادر  صبورترین و بی تفاوت ترینم نسبت به او...البته نه اینکه در صدد آرام نمودنش نباشم اما اوضاع و احوال ِ دلم مطمئنا به منقلبی و آشوبی ِ وقتی صدای گریه ی کودک ِ دیگری را می شنوم هم نیست...   پی نوشت1:این موضوع رو قبلا از زبون زن داداشم شنیده بودم و بعد از تولد پسرم بود که کاملا درکش کردم. پی نوشت2: شاید همین حس ترحم به گریه ی کودکان دیگر است که باعث ...
15 مرداد 1393