مناجات سحرگاهی
ماه رمضان داره تموم میشه
داره تموم میشه در حالیکه من از همیشه با خودم غریبه ترم
دعای ابوحمزه و افتتاح خوندن بماند، من این روزها حتی نمیفهمم کی و چطور نمازم رو میخونم؟!
بیداری بین الطلوعین و مناجاتش بماند، من نمیدونم کی خوابم میبره و چطور از خواب بیدار میشم؟!
روزه گرفتن و تهذیب نفس بماند، من نمیتونم حتی چند ساعتی رو ناشتا بگذرونم از بس که این بچه به من و این مایه ی حیاتش روز به روز وابسته تر میشه.
خلاصه من امسال ماه رمضون رو کلا خواب موندم، نه یک شب، نه دو شب که همش رو خواب موندم و روزه هام هم قضا شد، البته امیدوارم که فقط قضا شده باشه و وسط این تصمیم گناه دیگه ای گردنمو نگرفته باشه،
گرچه رمضان امسال برام سختتر از همیشه گذشت، اما با این حال برام شیرین هم بود، چون با هربار دیدن روی پسرکم یاد روزهای نبودنش میفتادم و شکرگویان ِ بودنش، همیشه بودنش، سالم بودنش و مهمتر از همه صالح بودنش رو تو تک تک لحظه های ناب و مبارک این ماه از خدا طلب می کردم.
امسال بیشتر از من برای همسرم ماه رمضان به سختی گذشت، نه از روزه و تشنگی و گرسنگی که از کم کاری من، کم کاری من در پذیرایی از تک روزه دار ِ خونمون، اون هم نه به خاطر کم محبتی من به همسرم بلکه به خاطر مراقبت از مهمون تازه واردی که امسال برای اولین بار تو این روزها و شبهای عزیز مهمونمون بود، شاید هنوز به مهمونی خدا عادت نداشته! شاید هنوز نفهمیده که تو چه ماهی به دنیا اومده! شاید هنوز خیلی کوچیکه! شاید ....
تو این سحر، تو این سحر از آخرین سحرها دلم خیلی گرفته
از خودم
از ...
خودم، خودم ، و باز هم خودم
که چرا اونی نبودم و نیستم که باید باشم،
که باید باشم تا بیاد
و اینکه چرا نیستیم اونهایی که باید باشن تا بیاد
خدایا به حق عظمت این روزها و شبها که اندازه ی ارزششون رو نمیدونیم و نخواهیم دونست آقای خوبیها رو برای مایی که نه لایق خوبی هستیم و نه منتظرش، بفرست.
آااامین