علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 1 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

سال های سرنوشت ساز

  سه سال ِ نخست تولد یا به قول بعضیها پنج سال نخست زندگی هر آدمی در شکل گیری شخصیت و خلق و خوهای او نقش بسیار مهمی ایفا میکند. و حالا منم و کوله باری از نگرانی، نگرانی در قبال انجام وظیفه ای بس دشوار، نمی دانم با رفتارم، کلامم و احساساتم در تعامل با این موجود ِ هنوز به طور کامل شکل نگرفته درحال تربیتِ چگونه انسانی هستم؟ به قول ریتای عزیز که جمله ای از نوشته اش  واقعا بر دلم نشست، آقای مهربانیها که این روزها در و دیوار شهرمان سیاه پوش مصیبتتان است، شما را قسم می دهم به طفل صغیر شش ماهه تان، و می گویم: ما ادب کردن و تربیت کردن بلد نیستیم، ما درست تربیت کردن را بلد نیستیم، به خودتان می سپاریمش، همواره دستش را (و ال...
27 آذر 1392

از ماست که بر ماست (1)

حتما تجربه کردین... یا اطرافتون دیدین...   که برای تشویق بچه ی کم اشتهایی مثل پسر ِ ما بهش میگن : "ببین اون نی نیه داره غذا میخوره."   البته تا این جاش خوبه...   وقتی این عبارت جواب نداد در ادامه میگیم: "زود باش بخور، بخور تا نی نی غذاتو نخورده، میخوره ها، غذاتو میخوره ها"   و اینجاست که شاید جواب میگیرن، اما در واقع با این عبارت بچه رو تشویق، که نه، تحریک میکنیم که غذاشو بخوره قبل از اینکه توسط فرد دیگری خورده بشه، شاید خیلیهامون حواسمون نیست که با این کار شاید بتونیم  کودکمون رو به  غذا خوردن تحریک کنیم اما به همون اندازه اون رو با حس رقابت و ح...
18 آذر 1392

بچه ها و افسردگی؟!

  یه روز وقتی  صحبت از دلتنگ شدن بچه ها و علاقشون برای بیرون رفتن از خونه و خلاصه این جور مسائل بود خانم همسایه میگفت که  از دکتر روانشناسی تو برنامه تلویزیونی شنیده که آمار میزان افسردگی میون بچه ها بالاتر از اونیه که ما فکرشو میکینم                                     از اون روز مدام  در پیش زمینه ی ِ ذهنم بود که نکنه...؟ البته مدتها قبل هم این موضوع تو ذهنم پیش اومده بود.. همیشه از اینکه بچه ای داشته باشم که زیاد  اهل ابراز احساسات نباشه میترسید...
10 آذر 1392

بفرمایید کتاب...

سلام دوستان خوبم اگر دنبال کتاب خوب و مناسب برای تربیت فرزندتون و یا گرفتن پاسخ سوالاتتون در این زمینه هستین حتما حتما نظرات این پست رو بخونین.   ...
11 آبان 1392

بچه های پلوتونی؟!

*اون وقت که باید راه بیان راه نمیان و میخوان بغل شن، وقتی که باید بغلمون باشن میخوان راه برن. (گاهی تو پارک از بغلمون پایین نمیاد اما امروز تو هفت تیر تو پیاده روهای پر از خاک و خل که قراره اگه خدا بخواد توسط شهردرای سنگ بشن میخواست راه بره و هیچ جوره راضی نمشد بیاد بغلمون، انقدر گریه کرد تا بالاخره رسیدیم به محل پارک ماشین،  اونجا نبودین احیانا؟ اگر بودین حتما صداشو شنیدین!  [چشمک] *گاهی تا میشونیشون تو ماشین هنوز چند متر ی حرکت نکرده خوابشون میبره گاهی بعد از ساعتها بیدرای و کلی بازی کردن و خسته شدن به هیچ طریقی نمیخوان تسلیم خواب بشن و همینطور به ریخت و پاش البته از نوع قابلمه ایش و همراه سر و صداشون ادامه میدن  تا بال...
3 آبان 1392

پشتکار مثال زدنی این بچه ها

سلام  از وقتی بچه دار شدم بارها و بارها پیش اومده که از خودم پرسیدم  اگه پشتکار ِ ما آدم بزرگا هم مثل این وروجکها بود چی میشد؟ دنیا حتما گلستون میشد! حتما همتون دیدین که یه بچه از تلاش برای ایستادن خسته نمیشه، هر قدر هم که بیفته دوباره بدون ناراحتی و ذره ای خستگی با یه انرژی مضاعف و نو از جا بلند میشه و به این کارش دوباره و دوباره  ادامه میده تا اینکه  بالاخره بعد از مدتی عضلات بدنش آمادگی لازم رو پیدا میکنن و  با افزایش هماهنگی بین اعضای بدنش میتونه به راحتی بایسته، راه بره و حتی بدوه واقعا اگه این تمرینات منظم و پیاپی نبود که یه جورایی براش نقش تمرینات فیزیوتراپی رو داره(به قول همسرم)  ممکن بود بتونه تو ...
5 مرداد 1392

ترس در بچه ها

سلام میگن ترس یاد گرفتنیه و به اصطلاح اکتسابی، نه ارثی شما هم قبول دارین؟  ادامه رو بخونین و به این موضوع دوباره فکر کنین از ابتدایی ترین ترسهای بچه ها جداییشون از والدین به خصوص مادرشونه یا بهتر بگم تنها بودنشونه البته وقتی که بیدارن و به شیر نیاز دارن چون نوزادان بالتبع بیشترین ساعات شبانه روز رو در خواب میگذرونن ترس دیگه ای که بالذات در بچه ها هست ترس از صدای بلنده، نمونه ی کاملا واضحش هم بیدار شدنشون از خواب در اثر صداهای بلند و گریه کردنشونه ترس دیگه میتونه ترس از غریبه ها باشه و رفتن به آغوش اونها البته تو سن بالاتر و حدود 6-5 ماهگی ترس دیگه ای که من خودم تو پسرم دیدم ترس از لمس اشیاء نا آشنا و بازی کردن با اونهاست، ا...
1 مرداد 1392

نیاز بچه ها یا راحتی ِ ما ؟

سلام مامان های عزیز البته منظورم از اینجوری خطاب قرار دادن اینه که احتمالا این موضوعی که میخوام در موردش بنویسم به کار ِ اونهایی که تجربه ی مادر شدن دارن بیشتر میاد. اولین روزی که پسرم میخواست خودش غذا بخوره (که البته بهتره بگم غذا رو بریزه رو زمین) من واکنش مثبتی به این موضوع نداشتم، چرا که مسلما نتیجش برای من دردسر ساز و زحمت آفرین بود، به مرور به کمک بقیه و مطالعاتی که داشتم به نتیجه رسیدم که خوردن غذا با دست، یا همون خوردن غذاهای انگشتی یه مرحله ای تو رشد بچه ها حساب میشه و معلومه که نباید با این نیازشون مبارزه کرد و باید سختیهاشو به جون خرید. اولین باری که پسرم میخواست  کف حیاط خونه ی پدر بزرگش بازی کنه و دست و پاهاشو کثیف کن...
5 تير 1392