علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 22 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

بچه ها و افسردگی؟!

1392/9/10 15:35
نویسنده : mahtab
301 بازدید
اشتراک گذاری

 

یه روز وقتی  صحبت از دلتنگ شدن بچه ها و علاقشون برای بیرون رفتن از خونه و خلاصه این جور مسائل بود خانم همسایه میگفت که  از دکتر روانشناسی تو برنامه تلویزیونی شنیده که آمار میزان افسردگی میون بچه ها بالاتر از اونیه که ما فکرشو میکینمتعجب

                                    از اون روز مدام  در پیش زمینه ی ِ ذهنم بود که نکنه...؟

البته مدتها قبل هم این موضوع تو ذهنم پیش اومده بود..

همیشه از اینکه بچه ای داشته باشم که زیاد  اهل ابراز احساسات نباشه میترسیدم، همیشه از نگاه کردن تو چشمان معصوم و بی فروغ اما  پر از حرف بچه های ناراحت و گرفته واهمه داشتم...

صرفنظر از وقتهایی که بچه ها به خاطر یک سری مسایل  سر حال نیستن مثلا گرسنه هستن و یا خوابشون میاد منظور من شرایط ِ اون دسته از بچه هاییه که کلا کم میخندن، زیاد اهل بازی کردن نیستن و خلاصه نمیشه تو چشمانشون برق شادی رو دید...

خدا رو شکر که تا الان پسر ما از حس و حال خوبی برخورداره (ان شاءالله همیشه همین طور باشه و در کنار سلامت بدنی از سلامت روحی هم برخوردار باشه، همینطور همه دسته گلهای شما دوستان خوبم).

من نه روان شناس هستم و نه دکتر، اما به عنوان یک مادر حس میکنم بچه های ما خیلی روحیه ی  حساس و آسیب پذیری دارن، اونها بیشتر از هر وسیله و گل و گیاه و موجود زنده ای تو خونه به رسیدگی نیاز دارن،

به آب و غذای روح نیاز دارن، و آب و غذای روح این فرشته های معصوم چیزی نیست جز مهرو محبت و عاطفه ای که یک پدر و مادر میتونن  از عمق دلشون به اون هدیه بدن و سیرابش کنن.

اما باید یادمون باشه که در کنار ارزانی داشتن این مهر و عطوفتمون، خودساختگی، استقلال و  قدرت تصمیم گیری اون ها رو فدا نکنیم،

قرار نیست با دلسوزی و مهربونی خودمون بچه هایی دست و پا چلفتی، وابسته و ضعیف بار بیاریم،

بلکه قراره در کنار تربیت ِ انسانهایی قوی، با ارداه و مستقل طعم شیرین مهر پدر و مادری رو هم به اونها بچشونیم و با تزریق این عصاره حیات بخش به جانشون، اونها رو در برابر حجم بسیار بالا و متنوع ویروسهای اخلاقی و دینی موجود در جامعه ایمن کنیم.

 

پی نوشت1: ایده اصلی این پست مربوط میشه به 28 مرداد امسال.

پی نوشت 2: این پست، امروز،  توسط یک عدد مامان در آستانه افسردگی آپ شدهچشمک.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان علامه کوچولو
10 آذر 92 14:51
كلي تايپ كردم اخرش زد:امكان ارسال نظر وجود ندارد اروم شدم دوباره ميام
mahtab
پاسخ
شرمنتونم عزیزم
معصوم/مامان جان جان فاطمه
11 آذر 92 0:07
به اين پست هاي شاد و شنگول كه نمياد كاره يه مامان افسرده باشه مهتاب جون بيا ژانگولر ما رو هم ببين كه بلند شده رفته رو دراور و من بعد 10 دقيقه فهميدم
mahtab
پاسخ
دیگه چه میشه کرد؟ با سیلی صورتمونو سرخ نگه میداریم خواهر جان اومدم دیدم و دهانم باز موند، چه جوری رفته اون بالا من موندم توش؟
مهدیه ( مادر دختری)
11 آذر 92 9:39
بقول رشتیا اووووووووووووووووووووووو توهم به چیزایی فکر می کنیا! خداروشکرکه سالمه و ایشالا بعد از این هم همیشه سلامت و سرزنده باشه! اون شرایط مال بچه های طلاقه یا اینکه بیماری خاص دارن یا پدر ومادرشون بعلت افسردگی باهاشون برخورد مناسبی ندارن. یا بچه هایی که در نوزادی وکودکیبهشون توجه کافی نشده! قطعا خارج از این موارد نیست. گرچه درکت میکنم. مادری و یه مادر همیشه یه همچین دغدغه هایی رو با خودش داره دیگه!
mahtab
پاسخ
الناز مامان آوا
11 آذر 92 11:52
خدا نكنه افسرده بشي مهتاب جون آخه ادم با داشتن همچين پسري ميتونه افسرده بشه
mahtab
پاسخ
ممنونم، خدا نکنه هیچ انسانی مخصوصا مامانها با داشتن این پسر نه که ادم افسرده نشه اما نباید بشه چون اگه (افسرده که نه) حتی کمی بی حوصله بشه بیچاره میشه(بس که گیر میده باهاش بازی کنیم و ...)
مرضيه (مامان محمدمهدي)
11 آذر 92 12:25
پس نظر من كو؟با پست بالايي برات نظر گذاشتم فكر كنم ني ني وبلاگ هم از بلاگفا داره سرايت مي كنه در مورد افسردگي خودت كه به هيچ عنوان زير بار نمي رم لطفا الكي به خودتون تلقين نفرمائيد در مورد بچه ها هم واقعا دل آدم ميگيره وقتي بچه هايي رو مي بينه كه شاد نيستند. شايد باورت نشه، بچه يكي از اقوام نزديكمون هست كه من تا حالا حتي يه لبخند كوچولو هم رو لباش نديدم الهي عليرضا جون هميشه شاد و سلامت و خندون باشه
mahtab
پاسخ
پس با ندونم کاریهام کامنت شما رو هم بر باد دادم؟ مگه پست "ملانصرالدینگریهای من" رو نخوندی؟ علت پریدن کامنت شما رو اونجا نوشتم عزیزم، شرمنده ممنون که با تلقین مثبتت میخوای باور کنم که حالم خوبه، به روی چشم منم تلقین میکنم که خوبم، ان شاءالله که همینطوره واقعا شما در اطرافتون دارین همچین بچه ای رو؟ دل آدم کباب میشه، مخصوصا بعد از اینکه ادم مادر میشه
ماری
12 آذر 92 3:57
عزیزم تا زمانی که مامان خوبی مثه تو داشته باشه هیچ جایی واسه افسردگی واسش نمیمونه ...در استانه افسردگی رو دریاب ...نری تو عمقش خواهر ...میدونی که همون استانه واسه مادرا زیاد پیش میاد ...شاد زی تا توانی
mahtab
پاسخ
شما لطف داری دریافتم سعی میکنم بله همینطوره، این شتریه که در خونه بیشتر مامانا میخوابه
رزماری
14 آذر 92 9:16
مهتاب جون دقیقاً یادم نیست چی نوشتم ولی این منظورم بود که منم گاهی که بچه های اطرافم دقیقی میشم می بینم بعضی شون خیلی ابراز علاقه می کنن و بعضی ساکن و خجالتی هستن . اما با همسرجان که حرف میزنیم ایشون اعتقاد داره به بچه که عشق بورزی اون هم یاد میگیره عشق رو انتقال بده .با احساس میشه . حالا به نظر من که شما مامان با احساسی هستی .مطمئناً علیرضا هم عشق و عاطفه رو یاد میگیره .مهمتر ازون طریقه ابرازش رو یاد میگیره . البته خوب گاهی تو همه زندگی ها و همه افراد پیش میاد که تو حالت آرمانی و شاد نباشن .اما انشاء الله که در مورد شما این زمانها کم باشه
mahtab
پاسخ
ممنون بابت دوباره اومدنت عزیزم ممنون از لطفت شما هم اصلا نباید نگران باشی چون با علمی که به اخلاق خوب و مهربون بودنت دارم مطمینا کوچولوی شما هم بسیار با احساس خواهد بود
محبوبه
14 آذر 92 13:39
من هي ميام براي اين پست نظر بدم يا چشمم ميفته به پست جديد يا يه كاري پيش مياد يا نميدونم چي ميشه؟ خو چرا اون يكي نظرم نيست؟ فكر كنم به پاي اون نظرهايي كه شما براي من گذاشتي و مثل نامه هاي كاراگاه گجت نيست شدن هيچي نيست راستش دقيقا يادم نمياد چي نوشته بودم. اما منم گاهي فكر ميكنم افسرده شدم.يعني اون ادم شاد و شنگول چند وقت قبل نيستم. فكر كنم بخاطر درگيريهاي مادربودنه.بخاطر اينكه وقت رسيدگي به خودمون رو نداريم مثل قبل.و شايد اينكه به خيلي از كارهاي قبلنمون نميرسيم! گاهي خودم رو ميذارم جاي مادرم و ديگه هيچ حرفي برام نميمونه.مسلما سختيهاي من در مقابل اون خيلي كمتره. ولي فكر ميكنم اگه بشه گاهي براي خودمون هم وقت بذاريم بد نيست
mahtab
پاسخ
تا جاییکه یادمه بهم گفته بودی "مهتاب و افسردگی؟" به هرحال ممنون از لطفت مادرامونو خوب گفتی، من هم هربار که به صبوری و تحمل بالای مادرم فکر میکنم کمی آروم میشم
محبوبه
14 آذر 92 13:45
مثل اونروز من كه بعد كلي حساب كتاب كردن فهميدم بهههههه بههههههه كلي پول از اونچه كه فكر ميكردم بيشتر دارم!شال و كلاه كردم و رفتم به تفريح مورد علاقه ام كه همانا خريد كردن ميباشه برسم.پسري رو هم سپردم به مامان و قول دادم اصلا عذاب وجدان بابت تنها موندنش نداشته باشم!(لازم به ذكره كه عذاب وجدانه همون ٢٠ دقيقه اولي كه زده بودم بيرون اومد سراغم!)بعد رفتم يكي دو تيكه وسيله و قالب كيك خريدم.به مغازه داره گفتم ميشه برام يه موجودي از كارتم بگيرين؟و آنگاه بود كه فهميدم خيلي هم از اونچه كه بايد ميداشتم،كمتر توي حسابم بود اينم از انشاي من كلا روح و روانم شاد شد.جدي ميگما…خنده ام گرفته بود از خوشخياليم! الان خوبي؟اون احساس افسردگيه كذايي كه انشاله رخت بربسته و رفته
mahtab
پاسخ
پس یک ضد حال اساسی داشتی؟! به لطف تلقینهای شما دوستان خوبم،ممحون
رها
17 آذر 92 23:35
مدتها بود که میخواستم برای این پست کامنت بذارم اما حالا شد خدا رو شکر بله بچه بدون مهر بی جونه انسان بی مهر میمیره مهتاب جون من هر وقت با عتاب با دخترم برخورد میکنم که البته لحظه ایه و بعدا بیست میلیون بار از دل خوشگلش بیرون میارم بسیار ناراحت میشم که نکنه بذاره به حساب بی محبتیم
mahtab
پاسخ
واای منم وقتی به قول شما برای لحظه ای هم که شده با پسرم بدخلقی میکنم بعدش خیلی حالم بد میشه خدا کنه در قضاوتشون درباره محبتمون به برآیند رفتارمون نگاه کنن نه به شدت عصبانیت و ناراحتیمون و اثر بدی که ممکنه بر اونها بذاره