بچه ها و افسردگی؟!
یه روز وقتی صحبت از دلتنگ شدن بچه ها و علاقشون برای بیرون رفتن از خونه و خلاصه این جور مسائل بود خانم همسایه میگفت که از دکتر روانشناسی تو برنامه تلویزیونی شنیده که آمار میزان افسردگی میون بچه ها بالاتر از اونیه که ما فکرشو میکینم
از اون روز مدام در پیش زمینه ی ِ ذهنم بود که نکنه...؟
البته مدتها قبل هم این موضوع تو ذهنم پیش اومده بود..
همیشه از اینکه بچه ای داشته باشم که زیاد اهل ابراز احساسات نباشه میترسیدم، همیشه از نگاه کردن تو چشمان معصوم و بی فروغ اما پر از حرف بچه های ناراحت و گرفته واهمه داشتم...
صرفنظر از وقتهایی که بچه ها به خاطر یک سری مسایل سر حال نیستن مثلا گرسنه هستن و یا خوابشون میاد منظور من شرایط ِ اون دسته از بچه هاییه که کلا کم میخندن، زیاد اهل بازی کردن نیستن و خلاصه نمیشه تو چشمانشون برق شادی رو دید...
خدا رو شکر که تا الان پسر ما از حس و حال خوبی برخورداره (ان شاءالله همیشه همین طور باشه و در کنار سلامت بدنی از سلامت روحی هم برخوردار باشه، همینطور همه دسته گلهای شما دوستان خوبم).
من نه روان شناس هستم و نه دکتر، اما به عنوان یک مادر حس میکنم بچه های ما خیلی روحیه ی حساس و آسیب پذیری دارن، اونها بیشتر از هر وسیله و گل و گیاه و موجود زنده ای تو خونه به رسیدگی نیاز دارن،
به آب و غذای روح نیاز دارن، و آب و غذای روح این فرشته های معصوم چیزی نیست جز مهرو محبت و عاطفه ای که یک پدر و مادر میتونن از عمق دلشون به اون هدیه بدن و سیرابش کنن.
اما باید یادمون باشه که در کنار ارزانی داشتن این مهر و عطوفتمون، خودساختگی، استقلال و قدرت تصمیم گیری اون ها رو فدا نکنیم،
قرار نیست با دلسوزی و مهربونی خودمون بچه هایی دست و پا چلفتی، وابسته و ضعیف بار بیاریم،
بلکه قراره در کنار تربیت ِ انسانهایی قوی، با ارداه و مستقل طعم شیرین مهر پدر و مادری رو هم به اونها بچشونیم و با تزریق این عصاره حیات بخش به جانشون، اونها رو در برابر حجم بسیار بالا و متنوع ویروسهای اخلاقی و دینی موجود در جامعه ایمن کنیم.
پی نوشت1: ایده اصلی این پست مربوط میشه به 28 مرداد امسال.
پی نوشت 2: این پست، امروز، توسط یک عدد مامان در آستانه افسردگی آپ شده.