علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 6 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

در احوالات روز چله نی نی

  با اینکه هنوز به طور کامل از فلسفه حمام چله  و آداب و رسوم عجیب و غریبش سر در نیاوردم اما باید بگم دیروز(3مهر)  پسری چهل روزه شد وبالاخره  آب چله رو روی سرش ریختیم. بنابر گفته بسیاری از قدما وپیشکسوتان عرصه بچه داری، از روز چهل به بعد نی نی ها باید از عادات بدشون مثل بد خوابی و گریه های بی موقع دست بردارند و کمی قابل تحمل تر بشن ما هم به امید این نقل قول ها وبا روحیه ای تازه وارد باقی  روزهای دوران شیرین  بچه داری میشویم. البته به نظر من این حرفا برای امید بخشی به والدین صاحب نی نی های بیقراره چون  شنیدم که  میگن اگه نی نی تا روز چهل بهتر نشه حتما تا چهار ماهگی بهت...
9 آذر 1391

واکسن دو ماهگی

پسرمون سه شنبه دو ماهه شد و باید واکسن دوماهگی میزد اما چون قرار بود اون روز برامون مهمون بیاد با یک روز تاخیر چهار شنبه به اتفاق بابایی رفتیم درمانگاه. از نیم ساعت قبل بهش استامینوفن داده بودم چون تو اینترنت سرچ کردم و خیلی توصیه شده بود که اینکارو بکنیم . وقتی رسیدیم درمانگاه طفلکی خواب بود اونم چه خواب نازی خانمی که میخواست بهش واکسن بزنه گفت که اول باید بیدارش کنم و من با کلی استرس و نگرانی این کارو کردم، برام سخت بود نی نیو از خواب بیدار کنم و اونوقت به جای هر چیزی که ممکنه انتطارشو داشته باشه اونو مهمون آمپول بکنم تا بیدار شد شروع کرد به خندیدن اونم چه خنده های نازی، نمیدونم چرا انقدر پسری ناقلاست، هروقت قراره کاری بک...
9 آذر 1391

این روزهای نی نی

نی نی هفته ای یک بار به مدت 4 ساعت از من دوره، شنبه ها کلاس میرم و نی نی رو میذارم خونه مامانم،جمعه ها بساطی داریم، باید برای 4 ساعت¸ نی نی شیر بدوشم، اگه مهمون داشته باشیم یا مهمونی بریم به مشکل کمبود شیر بر میخوریم و مجبور میشم تا دیر وقت بیدار بمونم  تا نی نی فرداش بی غذا نمونه خدا رو شکر با اینکه شیشه و پستونک بهش میدیم میونش با شیر خودم هم خوبه و  به مشکل نخوردن شیر برنخوردیم. همونطور که قبلا گفتم نی نی هفته ای یک روز از صبح تا ظهر خونه مامانیشه، به همین خاطر بیشتر اکتشافات در مورد نی نی  اونجا به وقوع پیوسته، از تازه ترینشون  تلویزیون دیدن پسریه، یک بار وقتی مامانم نی نی روگذاشته بوده تو ...
9 آذر 1391

نی نی و خاله اش

نی نی ما یک خاله داره و یک دایی، اونم چه خاله و دایی مهربونی ، بابابزرگ و مامانیش هم که ماهن، اما امروز میخوام بیشتر از خاله ی نی نی بنویسم. این خواهر¸ ته تغاری من امسال همزمان دو تا عنوان جدید  پیدا کرده، از مرداد خاله شده، از مهر، دانشجو. سال 91 براش خیلی پربار بوده تا حالا  روز تولد نی نی، از جمله منتظران پشت در اتاق عمل بوده این خاله خانوم، یه جوری از خاطره اون روز میگه که واقعا اشک تو چشم آدم جمع میشه من  بد جوری احساساتشو دست کم گرفته بودم و هنوز هم باورم نمیشه که انقدر نی نیو دوست داشته باشه، اگه یه روز نبینه این کوچولو رو، روزش شب نمیشه، وقتی میرم خونه مامانم بیشتر کارهای نی نی با اونه، ا...
9 آذر 1391

11 هفتگی نی نی

امروز دقیقا یازده هفته از اومدن مسافر کوچولومون میگذره و ما با اومدنش  یک پله که نه صد پله به خوشبختی  نزدیکتر شدیم. نی نی تو این هفته ای که گذشت دیگه کامل به صدای صحبت کردنمون واکنش نشون میده، وقتی به طور ایستاده تو بغلمونه گردنشو نگه میداره و سرش رو به طرف صدا میچرخونه. دو سه باری خنده صدا دار کرده و موقع ذوق کردن از دیدن عروسک های رنگی آویز موزیکال تختش یا دیدن چهره پر از اغراق من و باباش موقع حرف زدن، صداها یی از خودش در میاره که به وضوح حاکی از خوشحالی و ذوق کردنشه. تو اون مستند مربوط به رشد نی نی ها  که تی وی تا حالا صد دفعه نشون داده، دیدیم که یه نی نی دو سه ماهه با مامانش میره فروشگاه و فروشنده برای ...
8 آبان 1391

اولین کالسکه سواری پرمشقت

18شهریور91  دیروز من و بابایی تصمیم گرفتیم شما رو با ماشین خودت یعنی همون کالسکتون ببریم مهمونی، خونه عمه خانومتون که بهمون دور نیست و میشه پیاده رفت. بعد از آماده کردن وسایل سفر، (آخه کیف وسایل مورد نیاز شما دست کمی از ساک و چمدون مسافرتهای زمان دو نفریمون نداره) شما از خواب بیدار شدی و شروع کردی به اعلام گریه جهت خوردن شیر، وما سرخورده دست از حرکت برداشتیم و من مشغول فریضه شیر دادن گشتم و پدر هم همچنان در پی رفع نگرانی  من که ممکن است هر لحظه مهمانی سر برسد و خونه ی شلوغتر از بازار شام ما آبرومونو ببره، به مرتب کردن خانه و جمع و جور کردن می پرداخت و شما مصرانه به شیر خوردنت ادامه میدادی که من تصمیم شومی گرفتم و با گ...
4 آبان 1391

یک کشف تازه درباره نی نی

18شهریور91 دیروز هربار که به سختی و پس از خوردن مقدار زیادی شیر شما رو می خوابوندم بعد از گذشتن چند دقیقه با گریه از خواب بلند میشدی و من و بابایی با تعجب از هم میپرسیدیم یعنی چشه این بچه؟ از اونجایی که روزهای قبل با نوع دیگه ای از گریت اشناشده بودیم  که همراه بود با پیچوندن و تاب دادن بدنت و مثل کرم لول خوردنت و علتش هم دل درد بود، میدونستیم این گریه که با اون علامتا همراه نبود یک علت دیگه داره، چند بار بیدار شدی ومن بغلت میکردم  به خواب میرفتی و دوباره بیدار میشدی، لای یک پتوی نازک پیچونده بودمت تا دستات مهار شه و با حرکتش بیدار نشی ، عمه گفت بدنش داغه شاید گرمش باشه و این حرف مثل جواب یک معمای حل شده چقدر به نظر من...
4 آبان 1391