واکسن دو ماهگی
پسرمون سه شنبه دو ماهه شد و باید واکسن دوماهگی میزد اما چون قرار بود اون روز برامون
مهمون بیاد با یک روز تاخیر چهار شنبه به اتفاق بابایی رفتیم درمانگاه. از نیم ساعت قبل بهش
استامینوفن داده بودم چون تو اینترنت سرچ کردم و خیلی توصیه شده بود که اینکارو بکنیم .
وقتی رسیدیم درمانگاه طفلکی خواب بود اونم چه خواب نازی
خانمی که میخواست بهش واکسن بزنه گفت که اول باید بیدارش کنم و من با کلی استرس و نگرانی این
کارو کردم، برام سخت بود نی نیو از خواب بیدار کنم و اونوقت به جای هر چیزی که ممکنه انتطارشو
داشته باشه اونو مهمون آمپول بکنم
تا بیدار شد شروع کرد به خندیدن اونم چه خنده های نازی، نمیدونم چرا انقدر پسری ناقلاست، هروقت
قراره کاری بکنم که به ضررشه وخودم عذاب وجدان دارم میخنده، اینطوری حال ادم بدتر میشه، هربار
میذارمش پیش مامانم یا باباش و میخوام برم جایی یه خنده هایی میکنه که آدم میخواد بشینه همونجا
بزنه زیر گریه و پشیمون میشه از نبردنش
اونروز هم همین روشو پیش گرفت و خانم پرستار گفت الانه که خندش به گریه تبدیل شه طفلکی
بابایی مثلا اومده بود تا موقع تزریق واکسن پاهای نی نی روو محکم بگیره و کمک کنه چون میگفت شاید
من بترسم ونتونم، اما اونجا که رفتیم اون بیشتر ترسیده بود
بعد از اینکه سوزن به پاهای کوچولوش وارد شد کلی گریه کرد و جیغ کشید اما وقتی رفتیم توی ماشین
قبل از اینکه بهش شیر بدم دوباره خنده هاشو شروع کرد و ما کلی تعجب کردیم که چرا داره میخنده،
انگار از واکسن خیلی هم بدش نیومده بود
اما نمیدونستیم که برای قضاوت زوده
از اونجاکه میترسیدم بعد از زدن واکسن به کمک احتیاج داشته باشم رفتم خونه مامانم تا اگرمشکلی
پیش اومد تنها نباشم تازه خاله نی نی هم که همیشه منتظره به کوچکترین بهانه ای منو بکشه اونجا تا
بیشترنینیو ببینه
ساعت 9 صبح واکسنو زده بودیم ولی گریه های اصلی از درد پا هاش ساعت 12/30 شروع شد و تا 5
عصر بطور متناوب گریه میکرد اما از 5 به بعد خیلی بهتر شده بود. راستی برای اینکه کمتر پاهاشو تکون
بده و دردش نگیره مامانم با یه پارچه نازک، قنداق که نه ساندویچش کرد
به خاطر استامینوفنی که بهش داده بودم و 4 ساعت یکبار تکرار میکردم اصلا تب نکرد اما شب رو با
ترس و لرز صبح کردم.
راستی اینو یادم رفته بود بگم که بعد از یک ماه و چند روزی که هرشب به دلیل کولیک کلی گریه میکرد، از
سه شنبه تا امروز بهتر شده و دیگه اون دردای کولیکی سراغش نیومده
اینوهم بگم که تازگیها با کشفی که مامانم داشته فهمیدیم که پسری دوست داره موقع خواب یه
پارچه نازک روی سرش باشه، اینجوری زودتر خوابش میبره،
قربونش برم که انقدر ناز و ادا داره و هر روز یه چیز تازه ازخودش یادمون میده