علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 20 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

The third, fourth and fifth pearls

دندون بعدی پسرک(سومین دندونش)  هم خودی نشون داد، 4 شنبه شب گذشته (اول خردادو دقیقا در پایان 40 هفتگی) متوجه بیرون اومدنش شدیم، در حال حاضر پسرمون دو تا دندون پایین دهانش داره و یه دندون نصفه نیمه هم بالا سمت چپ ِ دو تا دندون پیشینش، که البته هنوز در نیومدن. خودمونم خیلی تعجب کردیم که چرا قبل از دراومدن دو تا دندون پیشینش اول این یکی در اومده، البته بگم حدودا یک ماه پیش بود که جای همین دندونی که الان در اومده روی لثش کبود شده بود و ما اول فکر کردیم داره دندون در میاره، مدتی گذشت و  خبری از دندون نشد، اون کبودی به گوشت اضافه تبدیل شدو آویزون شده بود ترسیدم و بردمش دکتر اما دکتر گفت احتمالا چیزی رو میخورده که به لثش فشار اومده و...
8 خرداد 1392

فرشته ها به زمین می آیند...

از حدود ده روز  پیش تا حالا که پسرکمون به هر وسیله ی ثابت و متحرک، زنده  و غیر زنده برای ایستادن و دست درازی کردن به سوی اشیاء خونه متوسل میشه بار ها و بارها شده که بعد از به خیر گذشتن خطری که در کمینش بوده، هم من و هم همسرم به این نتیجه رسیدیم که  تعداد ما دو تا برای مراقبت ازش کمه . تو این مدت بود که  ازخانم ِ  همسایه برای اولین بار شنیدم  میگفت تا هفت سال هفت تا فرشته مراقب کودک هستن، اولش به نظرم عجیب اومد، این ور اونور کلی سرچ کردم اما چیزی پیدا نکردم، دستم اومد که قدیمی ها هم  معتقدن، و ما هم یه جورایی وقتی این همه لطف خدا رو تو این زمین خوردنها و جون سالم به در بردنها دیدیم داریم باور میکنیم، البته...
18 ارديبهشت 1392

پسری و پدربزرگ و مادربزرگهایش

 من از اون دسته آدمایی هستم که به قول همسرم از ارتباط دادن آدمها به هم و تحکیم روابط و ایجادِ  صلح و صفا بینشون اون هم به هر قیمت خیلی لذت میبرم، با اینکه بین خونواده های من و همسرم یه کمکی تفاوت اخلاقی و ... وجود داره که گاهی سبب ایجاد یک میکرو سوء تفاهماتی میشه و هر بار به خودم گوشزد میکنم که لزومی نداره حتما هر دو طرفو با هم دعوت کنی، باز گاهی اوقات فراموشم میشه و هوای با هم دیدنشون به سرم میزنه (البته بگم هر دو طرف کاملا به دیدار هم علاقه و اشتیاق نشون میدن اون هم اشتیاق واقعی)، دیشب برای اولین بار بعد از به دنیا اومدن پسرمون، میزبان پدر و مادر خودم و همسرم بودیم به علاوه ی خواهر و مادر بزرگم، اتفاق خاص و قابل ذکری پیش نیوم...
6 ارديبهشت 1392

ترس از توپ - علاقه به توپ

امروز 29 هفته شدی عزیزکم اگه اشتباه نکنم روانشناسان معتقدن که هر ترسی در یک اتفاق و یا یک تجربه ی  ترسناک ریشه داره، اما نمیدونم چرا قضیه ی ترسیدن پسر ِ من از توپش با این واقعیت نمیخونه؟! حدود یک ماه پیش بود که برای اولین بار توپ بادکنکیشو براش آوردم و گذاشتم جلوش، در کمال تعجب دیدم که دستشو به سمتش دراز نمیکنه و بهش واکنشی نشون نمیده، توپو دستم گرفتم و بالا پایین انداختمش، یکدفعه زد زیر گزیه، یکی دو بار دیگه تو روزهای بعد هم امتحان کردیم، واکنشش همون بود، بادکنک هم براش گرفتیم، باز هم میترسید، خلاصه  مونده بودیم که عجب پسر شجاعی داریم ما! یکی دو روز پیش وقتی دوباره امتحان کردم کمی بهتر شده بود عکس العملش، انقدر از طرف...
16 اسفند 1391

تقویمی که آمدنش را نوید می داد...

امروز، دیدن فروشنده ای داخل واگن قطار شهری مرا به یاد سال گذشته، همین روزها انداخت این فروشنده با فروختن تقویم کوچک سال جدید  مرا در خاطره ای زیبا از روزهای انتظار آمدن پسرم غرق نمود پارسال این موقعها هنوز یک کلاس دو واحدی داشتم و یکی از روزهایی که با مترو به دانشگاه میرفتم (البته ابتدای بارداری بود و سوارشدن به مترو هنوز برایم قدغن نبود) یکی از این تقویمها را خریدم، تنها و تنها به نیت پیداکردن روزهایی که احتمالا در آن پسرم به دنیا می آمد و آن تقویم اتفاقا تقویمی است پر از جملات عاشقانه و زیبا که تا کنون تعدادی از آنها مهمان صندوق پیامکهای همسرم نیز گشته است و این خاصیت بر خاظره انگیز بودنش می افزاید امروز این فروشنده عجیب برایم خ...
8 بهمن 1391

یک پست تصویری خصوصی

 عکسها حذف شدند از یکی دو هفته قبل از اتمام سه ماهگی پسرم تلاش میکرد تا اشیا رو  دستش بگیره،  اولین چیزی که به دستش گرفت این جغجغه بود، از تمرکزی که کرده معلومه تازه کاره ازقبل از دو ماهگی پسرم، کتابهای تقویت هوش نوزاد رو بهش نشون میدادیم، بعد از مدتی شروع کرد به گرفتن برگه های کتاب و سرگرم شدن با اونا، این شد که مجله های خونده شده رو جلوش میذاشتیم، حالا مدتیست پسرم هم عکسای مجله رو میبینه و هم اونا رو مچاله و پاره میکنه   پوشوندن این لباس که هنوز براش بزرگه از کارهای خاله خانمشه که هروقت میاد اینجا پروژه پرو لباس پیاده میکنه رو این پسر بیچاره ی ما 16 دی روز تولدم بود، با جشن تولدی کم نظیر و ه...
20 دی 1391

اولین حضور پسرمان در.......

اولین حضور پسرمان در خانه خدا (مسجد) با شب ششم محرم همراه شد، پای پسرمان در شبی که روضه حضرت قاسم (ع) زینتبخش فضای روحانی مسجد بود به این خانه بازشد، شبی که آسمان هم نتوانست اشکهایش را تاب آورد، در باران و سرما، به امید آنکه حب حسین (ع) در قلب و روح پسرکمان جاودانه  گردد راهی مراسم سرور و سالار شهیدان شدیم. روز ششم محرم (اول آذر ) علیرضا را برای اولین بار به زیارت شاه عبدالعظیم بردیم، بنابر روایتی  زیارت این حضرت اجر زیارت آقا امام حسین (ع) رادارد، از این رو درچنین  روزهایی که متعلق به عزای امام شهیدمان است پسرمان را به عطر زیارتشان متبرک ساختیم. از آنجا که به لطف خدا، بعد از به دنیا آمدن پسری، همسرم در...
18 دی 1391