تقویمی که آمدنش را نوید می داد...
امروز، دیدن فروشنده ای داخل واگن قطار شهری مرا به یاد سال گذشته، همین روزها انداخت
این فروشنده با فروختن تقویم کوچک سال جدید مرا در خاطره ای زیبا از روزهای انتظار آمدن پسرم غرق نمود
پارسال این موقعها هنوز یک کلاس دو واحدی داشتم و یکی از روزهایی که با مترو به دانشگاه میرفتم (البته ابتدای بارداری بود و سوارشدن به مترو هنوز برایم قدغن نبود) یکی از این تقویمها را خریدم، تنها و تنها به نیت پیداکردن روزهایی که احتمالا در آن پسرم به دنیا می آمد و آن تقویم اتفاقا تقویمی است پر از جملات عاشقانه و زیبا که تا کنون تعدادی از آنها مهمان صندوق پیامکهای همسرم نیز گشته است و این خاصیت بر خاظره انگیز بودنش می افزاید
امروز این فروشنده عجیب برایم خاطره ساخت،
آیا میدانست تقویمهایش قرار است مانند تقویم دوست داشتنی من، چه وقایعی را برای صاحبانشان ثبت کنند و چه روزهای زیبای نیامده ای را به آنان نوید دهند؟!
برای پسرم:
پسر عزیزم، این روزها با اینکه سخت درگیر کار پایان نامه ام هستم و کمتر فرصت میکنم از در آغوش کشیدن و بوییدنت سرمست گردم، بی دلیل و با دلیل به داشتنت می بالم و از بودنت پروردگار را سپاس می گویم