پسری و پدربزرگ و مادربزرگهایش
من از اون دسته آدمایی هستم که به قول همسرم از ارتباط دادن آدمها به هم و تحکیم روابط و ایجادِ صلح و صفا بینشون اون هم به هر قیمت خیلی لذت میبرم،
با اینکه بین خونواده های من و همسرم یه کمکی تفاوت اخلاقی و ... وجود داره که گاهی سبب ایجاد یک میکرو سوء تفاهماتی میشه و هر بار به خودم گوشزد میکنم که لزومی نداره حتما هر دو طرفو با هم دعوت کنی، باز گاهی اوقات فراموشم میشه و هوای با هم دیدنشون به سرم میزنه (البته بگم هر دو طرف کاملا به دیدار هم علاقه و اشتیاق نشون میدن اون هم اشتیاق واقعی)،
دیشب برای اولین بار بعد از به دنیا اومدن پسرمون، میزبان پدر و مادر خودم و همسرم بودیم به علاوه ی خواهر و مادر بزرگم، اتفاق خاص و قابل ذکری پیش نیومد، فقط خواستم که این "اولین" هم اینجا تو دفتر خاطراتمون ثبت بشه. تو این مدت چند باری منزل همدیگه رفته بودن اما دیشب برای اولین بار بعد از اومدن علیرضا بود که خونه ی ما مهمون شده بودن. مهمونی تولد پسرمون هم خونه ی پدرم برگزار شده بود.
با همه ی این اوصاف خدا را شکر شب بدی نداشتیم دیشب و مادر همسرم هم پس از رفتن خونوادم از اینکه اونها رو دعوت کرده بودیم کلی اظهار رضایت کرد.