علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 21 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

دلتنگی عجیب و غریبِ من

1392/2/9 8:44
نویسنده : mahtab
425 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه بعد از ظهر، گوشه ای از مکالمات من و همسری:

 

-من: راستی عزیزم دلت برا پارسال این موقع تنگ نشده؟

-همسری: پارسال این موقع؟!

-من: آره دیگه، برا بارداریم، دلت برا روزایی که حامله بودم تنگ نشده؟ دوست نداشتی الان اون روزا بود و منتظر اومدن نی نیمون بودیم؟

-همسری: نه بابا چی بود اون روزا! پر استرس و نگرانی بود، همش میترسیدم نکنه برا تو و بچه یه مشکلی پیش بیاد، خدای نکرده بچه سالم نباشه و یا هزار تا ترس دیگه

-من: درسته ولی من خیلی اون روزا رو دوست داشتم، پر بود از  انتظار که همراه شده بود با کلی حس و حال خوب

-همسری: برا من که بیشتر از شیرینی سختی و تلخی داشت

-من: حالا  خوبه همه ی سختیهاشو من کشیدم و شما انقده اذیت شدیچشمک

 

نتیجه گیری اخلاقی: چه جالبه که خدا سختیها رو که بیشتر هم برای مادراست  از یادشون میبره اما مردها بیشترشو  به یاد دارن، اگه قرار بود مادرا هم تو اون دوران به اندازه ی پدرا بترسن و نگران باشن که دیگه چیزی از بچه نمیموند ، تازه اگه مادرها همه ی دشواریهای بارداری و زایمانشونو  یادشون بود که تن به اوردن بچه ی دوم نمیدادن، مگه نه؟

 

پی نوشت1: فعلا قصد دوباره پدر و مادر شدن رو نداریم، لطفا اصرار نفرماییدچشمک 

پی نوشت2: این روزها که به  نه ماهه شدن پسرکم نزدیک میشویم با وجود اینکه از استشمام عطر بودنش سیراب نمیشوم، باز هم گاه گاهی برای دوران نه ماهه ی انتظار آمدنش دلتنگ میشوم.

پی نوشت3: حالا فکر نکنین من یه بارداری کاملا راحت و بی دردسر داشتم که دارم اینطوری ازش تعریف میکنم، نه خیر، چهار ماه اول که به تفسیر خودم واقعا انگار رو زمین و بین بقیه نبودم، اصلا حال خودمو نمیفهمیدم، انگار هورمونها برام مثل روانگردان عمل کرده بودن، همش منگ بودم و حالت تهوع کاذب داشتم، تازه بعد از اتمام ماه چهار حالم بهتر شده بود که از ابتدای ماه شش میزبان دیابت بارداری شدم، مجبور شدم زیر نظر متخصص تغذیه رژیم مخصوص بارداری رو رعایت کنم، دیگه خودتون حساب کنین که با اشتهای فضایی یه خانوم باردار و یه رژیم با حداقل مصرف شیرینی، نان و برنج و حتی میوه های شیرین و در عوض پر از گوشت و مرغ و ماهی (که بی نهایت تو اون مدت بهشون حساس شده بودم) چه حالی داشتم من؟!  عذابی از این بزرگتر هم سراغ دارین؟ کلافه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

ساناز
8 اردیبهشت 92 15:50
سلام.منم با نظر همسریت موافقم تلخی و استرس انتظار خیلی سخته


علیک سلام عزیزم

ایشالا وقتی خودت تجربه کردی میبینی که با وجود تمام سختیهای دوران بارداری، این دوران برات پر از زیبایی میشه






علامه کوچولو
8 اردیبهشت 92 16:41
سلااااااااااااااااام


ههههههههههه اگه یادمون بمونه که همون یکی برا هفت پشتمون کافیه اما نمیمونه تا بعد کمتر از یکسال برای جنسیت دومی ٰاسمشٰنوع زایمانش و....هم نقشه بکشیم


*********


چه جالب منم یه سری نظر همسری رو (البته به شوخی)پرسیدم کلی هول کرد و گفت سختیهای همون یه بار بسه



علیک سلام عزیزم


بله انسانه و فراموشی، اونم ما مادرا

البته بگم من فعلا و در حال حاضر به هیچ وجه دلم بارداری دوباره نمیخواد بلکه فقط دلم برای پارسال و همون بارداری تنگ شده(البته با تقدیر هم مبارزه نخواهم کرد)


چه جالب پس همسری شما هم ترسید؟!













الهام مامان علیرضا
8 اردیبهشت 92 20:37
سلام مهتاب عزیزم
من با این که خیلی درگیر بودم و اصلا وقت نداشتم به استرس و خطر فکر کنم ولی همون یه هفته اخر که نشستم خونه همه جور فکری کردم
خیلی استرس آوره...

علیک سلام عزیزم
من رو که میبینین اینطوری بی خیال از زیباییهای اون دوران نوشتم کلی فکر و خیال میکردم اما الان اونا رو یادم رفته و خوبیهاشو تو خاطظرم ثبت کردم

مامان آوا
8 اردیبهشت 92 23:15
واقعا حق دارند بيشتر از ما اونا نگرانند. منم گاهي اوقات دلم واسه اون دوران تنگ ميشه
مامانی محمد طاها
9 اردیبهشت 92 2:48
من که اصلا نمیخوام اون روزها برگرده چون بجز خودم و همسرم یه ایل آدم نگران بودن من هنوزم کابوس دوران یارداریم رو میبینم همسرم چند روز پیش بهم گفت باید ببرمت دکتر فقط زایمانم خاطرش شیرینه
مرمر مامان محیا
9 اردیبهشت 92 12:28
ولی همسری ما که خیلی از بارداری من خوشش اومده...هی میگه ایشالا دومی هم مثه محیا بشه...
ما هم میگیم اگه از دومی خبری بود باشه ایشالا مثه اولی بشه

ایشالا دومی...
از چه نظر؟ زیبایی و زرنگی و دخمل بودن؟

رزماری
9 اردیبهشت 92 13:14
به نظر من روح یه زن اونقدر بزرگ هست که توانایی پرورش یه موجود زنده رو در وجودش داره .هرچند که در کنار اون سختی و عذاب هم بکشه .یعنی این لطف خداست به نظرم . مطمئنم زنان تحملشون خیلی بیشتر از مردها هستش .

آفرین به تو که این قدر روحت بزرگ ِ که تمام اون سختی ها رو برای لذت بودن ِ نی نی ات فراموش کردی .من دیدم مادرهایی رو که از داشتن بچه و اذیتهاش غر غر میکنن .حتی یکی از نزدیکانم گفت راضی نیستم بچه آوردم چون تو صورتم 1 چروک افتاد !

من تجربه ندارم ولی فکر میکنم ارزش داشته باشه که صورتت بعد از 30 سالگی چروک بیوفته اما بچه خودت رو بغل کنی .مگه نه؟


سلام

بله درست میگی لطف خداست که زنها سختیهای مربوط به بارداری، زایمان و بچه داری رو فراموش میکنن

ممنون از تعریف و تمجیدت دوست خوبم

بله منم اون جور مادرا رو دیدم و ازشون شنیدم، شاید نباید بهشون خرده گرفت چون اونها اولویتهایی در زندگی داشتن که نمیتونن از دست دادن و نرسیدن بهشون رو به هر قیمتی تحمل کنن،شاید هم مادر بودن اونقدر که برای من و امثال من لذتبخشه برای اونها نیست، یا اینکه خودشون نخواستن و آیتمهای دیگه ای برای لذت بردن تو زندگیشون وجود داشته یا نهایتا شاید خدای نکرده، خدا لطفشو شاملشون نکرده
راستی باز هم تبریک میگم عزیزم ایشالا عمر زندگیتون سه رقمی بشه








شکوفا
9 اردیبهشت 92 18:16
سلام مامان
تازه با وب شما آشنا شدم... خوشحال میشم اگه رمز داشته باشم!
موفق باشی

علیک سلام
اومدم وبتون اما بیشتر مطالبتون رمزی بود نفهمیدم مادر هستین یا نه؟ چند ساله این و کلا نفهمیدم چه خبره اونجا؟چشمک
آخه باید اشنا بشیم با هم، درسته؟

فاطیما
9 اردیبهشت 92 20:03
سلام
منم دلم واسه اون روزا خیلی تنگ میشه البته بگم ها دوران بارداری من خیلی سخت بود چهار ماه استراحت مطلق اونم وقتی تو یه شهر ب دور از خونوادت باشی
ولی خوب الان دلتنگ تمام خاطره های اون روزام
چ جالب همه ی مردا همین نظر همسری شما رودارن

علیک سلام گلم
پس شما هم با اینکه بارداریت به سختی گذشته براش دلتنگ میشی؟!
و همسرت هم مثل همسر من از تکرارش هراسانه؟!
جالبه ها

شاهده
10 اردیبهشت 92 0:33
سلام مهتاب جان. از خواندن مطالبت واقعا لذت بردم. خدا شما رو همیشه سالم برای هم نگه داره. اما متاسفانه نتونستم عکس فرشته ی کوچکت رو ببینم..



من 22 ساله ام و هنوز ازدواج نکردم.. بچه ها رو خیلی دوست دارم.. اما همیشه از داشتنش شک داشتم و دارم.. بحث سختی بارداری و غیره نیست.. درگیر ِ یک مبحث فلسفی شدم..



حالا البته هنوز شرط اولش (همسر) کنارم نیست که دارم برای بچه بحث میکنماا ) یکی نیست بگه اصلا بذار ببین کسی میاد سراغت ))




سلام گلم



خوش اومدی به این خونه عزیزم



ممنون از این دعای زیبا



ان شاء الله هر وقت خیره و شما هم امادگی داری ازدواج با اونی که برای هم بهترین انتخاب هستین برات پیش بیاد گلم، تا برسه به وقت بچه دار شدن همه ی مسائل حل نشده ات هم حل میشه، فلسفی یا غیر فلسفی، عزیزم شاید باورت نشه اما من تا شب قبل زایمانم هنوز کلی مسئله حل نشده در مورد بچه دار شدنم داشتم اما الان تمام مسئله های بزرگ زدندگیم تو جواب شیرینی که این وروجک بهمون داده حل شده



دیدنش هم راه داره، رمزیه گلم رمزی، حالا که انقدر بچه دوست داری میام و برات میذارم



میاد اونی که باید بیاد، میاد اونوقتی که باید بیاد

علامه كوچولو
10 اردیبهشت 92 8:52
جبرئیل آمده بود ..

علی و جمله ملائک بودند ..

و محمد، عرق وحی به پیشانی داشت ..

و خدا داشت ترنم می‌کرد !!

در میان سخنانش، غزلی نغز سرود ...

نام آن شعر نکو ، "حضرت زهرا" بود!

********************

سلام بانو! عيدت و روزت مبارك


سرفصل کتاب آفرینش زهراست

روح ادب و کمال و بینش زهراست

فردا که گشایند در باغ بهشت

مسؤول گزینش و پذیرش زهراست


علیک سلام خانومی، ممنونم

این عید فرخنده و روز مادر بر شما نیز مبارک








مامان ایمان
10 اردیبهشت 92 11:35
آهنگ صدایت، زیباترین ترانه زندگی‌ام، نفس هایت، تنها بهانه نفس كشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم شد. روزت مبارك. متن روز مادر وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی روز زننن مبارکککککککککک




زن هستی ساز و نظم ده و مهر گستر است ســـرچشمهء محبت و الطاف داور است بهر صفا و لطف خـــدا عشق مظهر است بعد از خـدا به سجده بود زآنکه مادر است.

روز زن بر شما نیز مبارک












محبوبه
10 اردیبهشت 92 14:15
سلام مهتاب جون.

اول پیشاپیش روزت مبارک.هم روز زن وهم روز مادر...

راجب استرس و اینای آقایان شوهر...

شوهر من که بیچاره حسابی افتاده روی دور اضافه کاری...ناتوانی های منم روش...آخه قبلنا خیلی شیطون بودم و ورجه وورجه داشتم. الان نه...

بارداریهامون تقریبا شبیه هستن.منم چهار ماه اولش تهوع،که اگه مال تو حالت کاذب بود مال من خودش بود ببخشید البته...

چند وقت پیش هم که تست قند دادم،متاسفانه قندم 3 تا بالا بود.که دکترم گفت همین هم یعنی حد نرمال رو رد کردی و مثلا توی رژیم هستم.البته نه آنچنان ولی...

راستی گفته بودم که اسم پسریمون رو یکی دیگه قراره بذاره روی بچه اش؟

حالا همسری براش اسم علیرضا رو انتخاب کرده...

بببینیم آخرش چه شود؟


ممنون عزیزم بر شما هم مبارک
قندت بالا بود؟ خدا کنه کنترل بشه که خیلی سخته این رژیم گرفتن
من دستگاه هم گرفتم و همش داشتم میخوردم و تست میگرفتم، فکر کن!

واااااااای راست میگی؟ کلی ذوق دارم الان من!!!!!

اولین باره که یک نفر میخواد اسم بچه ی منو برداره

کلی جالبه برام، خوشحالم

اما به قول مر مر جون باید یه چیزکی به ما بدی ها






محبوبه
10 اردیبهشت 92 14:16
و اینکه درسته بارداری سخت هست...ولی واقعا شیرینه.

مخصوصا وقتایی که نی نی توی شکم آدم وول میخوره و بالا پایین میره...

اون موقع ها من دوست ندارم اصلا تموم بشه...ولی نظر شوهر منم مثل شوهر شماست...


از تکوناشون نگو که دلم میخواد و هوایی میشم

لذت ببر از این روزهای باقیمانده