آرایشگاه رفتن ِ پسری
دیروز پسرمون رو بردیم آرایشگاه
بر خلاف میل من که دوست داشتم به یک ارایشگاه مردونه ببریمش بنا بر دستور همسرم و اینکه خودش هم این روزها حضورش کمرنگ شده(درگیری کاری) همراه خواهرم به یک آرایشگاه زنونه بردیمش.
اخلاق و برخوردش در نوع خودش بی نظیر بود،
با کلی امکانات از نوع کلیپ حسنی موبایل و خوردنی و ... رهسپار شدیم.
چون وقت خوابش بود پیش بینی میکردیم که بدخلقی کنه.
در کمال ناباور یو از اونجا که انگار پسریمون اهل غافلگیر کردنه، تا کار آرایشگر تموم شه اصلا صداش در نیومد.
خانومه کلی تعریف کرد از پسرمون و منم تو دلم میخندیدم که نمیدونی چه شیطونیه؟ و الان اشتباهی اینجوری شده
میگفت صبح یه دختر بچه یک ساله اومده بود، که خیلی گریه کرد انگار میخواستیم سرشو قطع کنیم
راستی گفته بودم پسرمون شجاعه و از صداهایی مثل صدای آبمیوه گیری و سشوار میترسه؟ تا آخرش ساکت و آروم و البته شوکه شده و یا بهتر بگم هیجان زده نشسته بود اما تا دید اون یکی خانومه داره سشوار به دست میاد شروع کرد به گریه و داشت از روی صندلی بلند میشد وایسه و بیاد بغلم که با اقدام سنجیده ی خانم آرایشگر که گفت "براش سشوار نمیکشیم" خلع سلاح شد، آروم شد.
خلاصه ما الان بعد از اولین حضور پسری در آرایشگاه و مهمتر از اون برخورد خوبش کلی مسروریم
پسری ساعاتی قبل از رفتن به آرایشگاه و در حال کار با کلید در ورودی(عاشق داخل کردن کلید در قفل و در اوردنش و تکرار مداوم این کاره)
ساعاتی بعد از بازگشت از آرایشگاه، بابایی زیاد راضی نبود از موهاش، میگه زیادی کوتاه شده، میگم خوبه دختر نیست، حتما اگه دختر بود نمیذاشت اصلا کوتاه شه موهاش،اما خودم دوست داشتم چون برام مدلش اهمیت نداشت، مرتب شدنش برام مهم بود، حالا دیگه شکل پسرها شده، نه، آقایی شده برا خودش