علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 6 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

سه گانه های خنده دار - پول، باران، بلندگو

*یک بار در میهمانی یکی از اقوام به پسرمون میگه بیا بغلم، پسرک هم در کمال جدیت دست رد به سینه اش میزنه، ایشون هم برای تشویق بهش میگه بیا بغلم تا بهت پول بدم، و پسری بعد از شنیدن این پیشنهاد اغوا کننده در حالیکه همچنان به اون بنده خدا روی خوش نشون نمی داده و به صورتش  هم نگاه نمی کرده دست کرده داخل جیب پیراهنش و در چشم به هم زدنی، همزمان یک اسکناس دوتومانی و یک ده تومانی از جیبش کشیده بیرون، همچین پسری داریم ما (اصلا دوست ندارم فکر کنم ممکنه  پول دوست داشته باشه )   *هر بار که پسرمون "باران" رو میبینه مکافاتی داریم،  پسرکمون از روی علاقه یا هر چیز دیگه ای که ممکنه باشه این دختر مظلوم رو میکشه به سمت خودش، و مسلما ...
27 اسفند 1392

سه گانه های خنده دار - مشتری، بغل شدن، زندایی

*برای خونمون یک مشتری اومده بود، یک خانم و یک آقا، زنگ زدن و در رو باز کردیم و اومدن بالا،  بالتبع  همگی ایستاده بودیم وسط هال، در حال تعارف برای دیدار آزادانه از خونه به اونها بودیم که پسری با "دی ، دی " گفتن هاش شروع کرد به خوردن سرمون، یک دفعه دوزاریم افتاد ، پسری داشت با دستش به تشک مبل میزد و با چشما و زبونش به تازه واردها اشاره میکرد که بشینن رو مبل، خب حقم داشت، تاحالا ندیده بود کسی بیاد داخل خونه اما همینطوری بایسته و نشینه و یا اینکه تا حالا ندیده بود کسی وارد خونه بشه و ما بهش نگیم بشین و همینطوری ایستاده باهاش حرف بزنیم...   *تازگیها وقتی میریم بیرون اصلا راه نمیاد (روزهای برفی رو استثناء کنین چون خیلی دوست داش...
29 بهمن 1392

سه گانه های خنده دار - پتو، باباجوجو، چشمی

- نمی دونم چه سریه که همه بچه ها از خودم و همسرم و ...(البته وقتی بچه بودیم دیگه ) گرفته تا پسرکمون عاشق اینن که وقتی داری به یک پتو که از قضا برای مدت طولانی  روی زمین پهن بوده سر و سامون میدی بدون و بیان دقیقا وسط ِ وسطش دراز بکشن و حالا حالا هم قصد عزیمت نداشته باشن؟!   -  نه به اینکه تا یک ماه پیش بابا رو، هم به باباش و هم به بابای من اتلاق می کرد نه به اینکه این روزها برای باباجونش کلی کلاس قائل شده و به جای  "باباجو" بهش میگه  "باباجوجو" ، البته از اونجا که پسر ما تو حرف زدن کلی اهل صرفه جوییه بعد از چند روز "باباجوجو" تبدیل شد به "باجوجو" ، جالبه که برای نشون دادن  ارادتش گاهی این "جو" ها به سه تا ...
16 بهمن 1392

پسر کو ندارد نشان از پدر؟

لباس پوشیده و  از حمام اومده باشی بیرون، درحال خشک نمودن موهای سرت باشی، هنوز چند لحظه نگذشته ببینی  پسرکوچولوت رفته سر کشوی لباسهات و داره کشو رو باز می کنه، کشو رو اشتباهی باز کرده و دوباره می بندش و کشوی بالاییشو باز می کنه، از داخلش اینو میاره بیرون و بهت میده، واقعا چه حالی باید داشت اون موقع؟! وقتی این رفتار پسری رو دیدم به همسرم گفتم: "بیا تحویل بگیر، پسرت بهتر از خودت جای وسایل منو میدونه "     پی نوشت1:جالب اینه که این رفتار از پسر ِ مردی سر میزنه که برای آوردن لباس و یا وسیله ای برای همسرش با وجود راهنماییهای دقیقی که خانمش بهش میکنه باز هم هر بار باید یه  مقداری  دنبال آدرس بگ...
14 بهمن 1392

سه گانه های خنده دار-این روزهای ما

برای نصب پرده باید یکی از ماها میرفت بالای نردبون، پدرم سفارشهای لازم رو کرد که به هیچ وجه تنها نریم بالا،یکی پایین وایسه و نردبون رو نگهداره و یک نفر بره بالا، از اونجا که زن داداش جونمون حسابی اهل ذوقه و هنرمند، قرار شد ایشون زحمتشو بکشن، وسطای کار بودیم که پدرم برای انجام کاری  از خونه رفت بیرون، "یادم رفت بگم که زن داداشم از همون اول میگفت وقتی کسی براش  نردبون رو نگه میداره استرسش بیشترمیشه و راحت نمیتونه کار کنه، اما خب اون موقع راهی جز تسلیم شدن در برابر حرف پدرشوهر جلو پاهاش نبود " خلاصه بعد از رفتن پدرم من همچنان پایه ی نردبون رو محکم گرفته بودم، که ناگهان زن داداشم با لحنی آروم و صدایی یواشکی بهم گفت:...
3 بهمن 1392

آب شدن قند ِ عسل ِ ما

اولین باری که فهمیدیم  ... کشیدی  6 دی بود، قبلا ندیده بودیم بکشی، اون روز هم به موقع نفهمیدیم، بعد از تحلیل رفتارت تازه متوجه شدیم چقدر ...کشیدی، حالا هنوزم بعضی وقتها می کشی، .... فکر بد کردی؟ .... فکر بد نکن، منظورم "خجالته"   انقدر بامزست این خجالت کشیدنت که نگو، اون روز تو مغازه داشتیم خرید می کردیم(کفش برای من) و تو داخل کالسکه ات نشسته بودی و آقای فروشنده دستهاشو زده بود زیر چونه اش و بهت زل زده بود و البته لبخندکی هم بر لب داشت که ناگهان دیدیم غرغر کنان درخواست کردی بغلت کنیم، آن موقع نفهمیدیم اما وقتی بابا گفت در بغلش که بودی خودت را مچا...
24 دی 1392

سه داستانک

*معمولا صبحها موقع نماز خوندن ما زمان ِ سبک شدن خواب پسری و بالتبع شیر نوش جان کردنشونه (از روز اول تولد همون حول و حوش 5 و 6 برای شیر بیدار میشد، نزدیکای ساعت تولدش)، بیشتر اوقات اول همسرم بلند میشه تا اگر بر اثر سر و صدا پسری بیدار شد من کنار پسری باشم و تندی بهش شیر بدم(یا به قولی سریع دهنشو با شیر ببندم )، برخی روزها که شب زودتر خوابیده باشه و یا ما دیرتر برای نماز بیدار شده باشیم با اینکه همسرم دزدانه در رو باز و بسته میکنه و کلا سایلنت کاراشو میکنه یک دفعه میبینیم که پسری خیلی شیک و بی سر و صدا همونطور که دراز کشیده تو جاش، سرشو کمی میاره بالا و با یک خنده ملیح و با حالتی خشنود از گرفتن دزدمون به من نگاه میکنه و بعد سرشو میچرخونه به طر...
30 آذر 1392

صدا کن مرا صدای تو خوب است

تازگیها داستان داریم باهاش اساسی، اون هم داستان خنده دار، پشت سر هم و ممتد صدامون میکنه، "بابا   بابا  بابا"   "ماما  ماما ماما"، بعد ار هربار صدازدنش  بدون استثنا بهش جواب میدیم،اون هم با بله قربان گویی و جانم جانم گفتن، جالب اینکه هربار  بعد از اینکه صدامون میکنه و جوابش رو میدیم دیگه هیچی نمیگه، یعنی دقیقا به اندازه ادای یک واژه یا بیشتر مکث میکنه، و ما اون جای خالی رو خودمون و بر حسب شرایط و نوع حالت چهره و رفتار پسری پر میکنیم،  به قول همسرم کلی زحمت میکشه و صدامون میکنه بعد که میگیم "بله، چیه مامان؟ یا چیه بابایی؟"  تنها چیزی که باهاش روبرو میشیم سکوته . و  جالب اینجاست...
29 آذر 1392