علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 10 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

سه داستانک

1392/9/30 7:18
نویسنده : mahtab
382 بازدید
اشتراک گذاری

*معمولا صبحها موقع نماز خوندن ما زمان ِ سبک شدن خواب پسری و بالتبع شیر نوش جان کردنشونه (از روز اول تولد همون حول و حوش 5 و 6 برای شیر بیدار میشد، نزدیکای ساعت تولدش)، بیشتر اوقات اول همسرم بلند میشه تا اگر بر اثر سر و صدا پسری بیدار شد من کنار پسری باشم و تندی بهش شیر بدم(یا به قولی سریع دهنشو با شیر ببندمنیشخند)، برخی روزها که شب زودتر خوابیده باشه و یا ما دیرتر برای نماز بیدار شده باشیم با اینکه همسرم دزدانه در رو باز و بسته میکنه و کلا سایلنت کاراشو میکنه یک دفعه میبینیم که پسری خیلی شیک و بی سر و صدا همونطور که دراز کشیده تو جاش، سرشو کمی میاره بالا و با یک خنده ملیح و با حالتی خشنود از گرفتن دزدمون به من نگاه میکنه و بعد سرشو میچرخونه به طرف باباش و انگار که یک کشف بزرگی کرده باشه میگه "بابا" (البته شک ندارم که باباش یک کشف بزرگه که فقط از عهده خودم بر میومدهخنده).

 

*نمیدونم براتون گفتم یانه، تازگیها موقعی که میخواد شیر بخوره باید برقها رو خاموش کنه، و همینطور تی وی رو و اگر احیانا در نزدیکیهامون دری هم باز باشه  باید حتما اونو ببنده (در اتاق)، گفت تی وی رو خاموش کنم و من گفتم نه بذار روشن باشه، خودش دست به کار شد، دکمه های  دستگاه دیجیتال رو فشار داد و اومد پیشم، به این گمان که تی وی خاموش شده، اما فقط کانالش عوض شده بود، دوباره برگشت، و دوباره فقط تونست کانال رو عوض کنه، تا به سمت من برمیگشت صدای تی وی در میومد و میفهمید هنوز روشنه( آخه با تغییر کانال چند ثانیه ای طول میکشه تا صدای تی وی دوباره در بیاد)، سه چهار باری این کار رو تکرار کرد تا بالاخره آخرش خودش بیخیال شد و اومد گرفت خوابید تا شیرشو بخورهبغل.

 

*دیدم داره میگه"da   da   da"، اولش نفهمیدم چی میگه، اومد تو آشپزخونه و بهش اشاره کرد، دستمال میخواست، دیدم دوید و رفت همونجایی که نشسته بود و با دستمال زمینو تمیز کرد، تا رسیدم اثری از خرابکاریش نمونده بودماچ (لطفا نپرسید چی رو  رو چی  ریخته بودچشمک).

 

 

پی نوشت: داستانکهای  2 و 3  مربوط میشه به چهارشنبه 27 آذر ماه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مهدیه (مادردختری)
30 آذر 92 10:48
داستان هاش خیلی قشنگ بودم امیدوترم تا قبل از تولد دوسالگیش بتونی کتابی از مینی مالهای زندگیش بیرون بدی!!!!!
mahtab
پاسخ
اون وقت این جناب "مینی مال" رو معرفی نمیکنی برا ما؟
افسانه
30 آذر 92 11:04
خيلي باحال بود... خوبه ديگه خودش تي وي خاموش مي كنه... خودش در رو مي بنده... خودش خرابكاري هاشو تميز مي كنه... حسابي مستقل شده ديگه...
mahtab
پاسخ
مستقل شده حسابی..،یه چیزی میگم یه جیزی میشنوین ...دیگه باید زنش بدیم...
مرمر مامان محیا
30 آذر 92 11:26
گفتینماز صبح و کردی کبابممم.
mahtab
پاسخ
لیلی
30 آذر 92 13:14
خیلی بامزه بود گفتی صبح به دنیا اومده. طبیعی زایمان کردی؟ وحشتناک بود؟ کشفت خییییییییییییلی جالب بود کشف باباش آخی عزیزم دنبال یه جای امن می گرده که با خیال راحت شیر بخوره. تو هم خاموش کن. بچه ها دوست دارن با آرامش و لذت شیر بخورن که بهشون مزه بده. چه بچه تمیزی. حالا خراب کاریش چی بوده؟ خیلی برام جالبه که تو انقدر تند تند می نویسی. بقیه بچه دارا همه شون بهانه شون بچه ست که نمی رسن بنویسن. تو چه جوری برنامه ریزی می کنی؟ یا مثلا رولت درست می کنی که انقدر سخته. رمز موفقیتت چیه؟
mahtab
پاسخ
ساعت 5.36 دقیقه صبح، سزارین، اصاا وحشتناک نبود، درد داشت اما دیدن بچه لذتی داشت که تحمل اونو راحت میکرد عزیزم من معمولا هر ایده ای برا نوشتن به سرم بزنه یادداشتش میکنم و گاعی چند تا پست رو با هم مینویسم، پستهای اخیر رو همه رو با هم نوشته بودم، من اصلا احساس موفقیت نمیکنم، شما لطف داری، صبحها زود بیدار میشم یعنی پسری بیدارم میکنه و وقت زیاد دارم، البته بیشترش به بازی با اون میگذره، ظهر ها که میخوابه هم وقت ازاد دارم، رولت هم زیاد سخت نبود و همراه پسری درستش کرد، نگاهم میکرد، از هم زن و بساطش خوشش اومد کلا هر چیزی ترسش بیشتر از خود اونه
مادرخانومي
1 دی 92 0:53
اي جانم گفتي شير خوردن. و كردي كبابم سينه من از همون موقع كه گفتم زخمه!دو روز دهنش نذاشتم و براش ريختمش توي شيشه،زخمش بهبود يافت ديروز و امروز رفته بوديم يه شهر ديگه،مجبور شدم دوباره بدم بخورتش.الان باز زخمه جالب اونجاست كه ميفهمه يكي از سي نه هام رو بهش نميدم.دعا كن زودتر خوب بشم… الان چه ربطي به پست داشت اين حرفا من نميدونم پسري منم ٥:٤٠ دقيقه صبح دنيا اومده. داستانك هاي بامزه اي بودن قربوووون پسر
mahtab
پاسخ
انگار این پست کلا کبابی دراومد از کار مرمر جون و حالا هم شما من خدا رو شکر تجربه ندارم در این زمینه، چرا زخم شده؟ من اوایل شیردهی شنیده بودم این مشکل باشه اما الان چرا؟ امدوارم زودتر خوب بشه فدای امیرمهدی باهوش بشم من
مرضيه (مامان محمدمهدي)
1 دی 92 9:31
حالا واقعا چي رو ريخته بود؟؟؟؟؟؟؟؟
mahtab
پاسخ
زهرا
1 دی 92 11:33
داستانک اول شبیه داستان پسرک ما بود. عجب کشفی! در جواب مادر خانومی باید بگم منم تا پایان 6 ماهگی پسرم زخم داشتم بطوریکه صدای گریه هامو موقع شیر دادن همسایه ها هم می شنیدن واقعا غیر قابل تحمل بود!!آخرین دکتر پماد شقاق سینه مس بهم داد که خوب شدم.
mahtab
پاسخ
واقعا؟ پس تفاهم دارن پسرامون تو این زمینه! ممنون که اینجا در مورد تجربه ات برای ماردخانومی نوشتی عزیزم، راستی خوبه به وبلاگش هم سری بزنی، مطمینا میتونین دوستهای خوبی باشین برای هم وااای پس همسایه هاتون به جای صدای پسرت صوای گریه خودتو میشنیدن، چه سخت بوده، خدا روشکر که گذشت
مهدیه مادردختری
1 دی 92 13:39
مینی مال همون داستانکه!
mahtab
پاسخ
اوووهوووم! با ما زیر دیپلم حرف بزن مهدیه جان
رها
3 دی 92 23:34
ماشالا اکتیواسیونت بالاست مهتاب جون من کلی پست عقب بودم ... این کارا رو نکن علیرضا جان یه وقت دیدی مامانت دوباره قورتت داد مثل دفعه قبل هان! از من گفتن بود ... زنده باشه عزیزم خوبه پسرمون کاری هم هست!
mahtab
پاسخ
عزیزم یک بار همه این پستها رو با هم نوشته بودم شما کدوم دفعه رو میگی؟ تاحالا بیشتر از یک بار پیش اومده ممنونم تازگیها دیگه زیاد کار نمیکنه هر موقع خودش بخواد فرمان میبره