صدا کن مرا صدای تو خوب است
تازگیها داستان داریم باهاش اساسی،
اون هم داستان خنده دار،
پشت سر هم و ممتد صدامون میکنه، "بابا بابا بابا" "ماما ماما ماما"،
بعد ار هربار صدازدنش بدون استثنا بهش جواب میدیم،اون هم با بله قربان گویی و جانم جانم گفتن،
جالب اینکه هربار بعد از اینکه صدامون میکنه و جوابش رو میدیم دیگه هیچی نمیگه، یعنی دقیقا به اندازه ادای یک واژه یا بیشتر مکث میکنه، و ما اون جای خالی رو خودمون و بر حسب شرایط و نوع حالت چهره و رفتار پسری پر میکنیم،
به قول همسرم کلی زحمت میکشه و صدامون میکنه بعد که میگیم "بله، چیه مامان؟ یا چیه بابایی؟" تنها چیزی که باهاش روبرو میشیم سکوته.
و جالب اینجاست که این ارتباط به ظاهر ناقص کلامی بین ما و پسری واقعا بیشتر از هر چیزی بهمون میچسبه.
گاهی با تمام وجود و با صدایی پر از انرژی دادمیزنه و صدامون میکنه، و این حالت اغلب مواقعی پیش میاد که میخواد براش کاری رو انجام بدیم که خودش نمیتونسته.
خیلی اوقات هم نمیتونیم منظورشو از حرفاش بفهمیم و اونجاست که خیلی بد میشه، حواسشو به یه چی زدیگه پرت میکنیم تا بیشتر از اون حرص نخوره.
خلاصه این روزها با "ماما" و "بابا" کلی حرف داره *(قابل توجه آیندگان).
*ایهام دارد، هم با ما کلی حرف میزنه و هم با "ماما" و "بابا" گفتناش میخواد کلی حرف و معنا انتقال بده.
*عنوان پست بیتی است از شعری از سهراب سپهری.