علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 19 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

سه گانه های خنده دار-این روزهای ما

1392/11/3 10:50
نویسنده : mahtab
303 بازدید
اشتراک گذاری

برای نصب پرده باید یکی از ماها میرفت بالای نردبون،

پدرم سفارشهای لازم رو کرد که به هیچ وجه تنها نریم بالا،یکی پایین وایسه و نردبون رو نگهداره و یک نفر بره بالا،

از اونجا که زن داداش جونمون حسابی اهل ذوقه و هنرمند، قرار شد ایشون زحمتشو بکشن،

وسطای کار بودیم که پدرم برای انجام کاری  از خونه رفت بیرون،

"یادم رفت بگم که زن داداشم از همون اول میگفت وقتی کسی براش  نردبون رو نگه میداره استرسش بیشترمیشه و راحت نمیتونه کار کنه، اما خب اون موقع راهی جز تسلیم شدن در برابر حرف پدرشوهر جلو پاهاش نبودچشمک"

خلاصه بعد از رفتن پدرم من همچنان پایه ی نردبون رو محکم گرفته بودم، که ناگهان زن داداشم با لحنی آروم و صدایی یواشکی بهم گفت:

"نردبونو ول کن بابا رفت"

منو میگین، یکدفعه زدم زیر خنده، و بقیه هم...

و کلی گفتیم و خندیدیم که آره دیگه ما خواهر شوهریم و ... فقط جلو بابا نگهت داشتیم و ...حالا نه تنها نگه نمیداریم نردبونو بلکه هی تکونت هم می دیم ...خندهخندهخنده


زنگ آیفون به صدا در اومد،

خواهرم بود که برای کاری رفته بود بیرون،

گفت "گازیه" اومده (یعنی همون آقای متصدی شرکت گاز برای وصل کردن اجاق گازنیشخند

همون موقع گوشیش هم زنگ زد و من برداشتم،

مادرشوهرش بود،

ایشون هم گفتن که "آقای گازی" اومده و داره میاد بالا،

چند لحظه بعد آقایی دم در بود و با تعارف ما وارد خونه شد،

من و مادرم و عمه خانومم اومدیم تو پذیرایی،

دیدیم در یخچال رو باز کرده و داره به آب سرد کنش ور میره،

درش آورد،

ما درکمال تعجب چند ثانیه ای همون جا خشکمون زده بود،

نمی دونستیم چی باید بگیم؟!

من همش داشتم فکر می کردم یعنی  یخچال چه مزاحمتی برای گاز داره و این آقا دقیقا میخواد چیکار کنه؟ میخواد در یخچال رو باز کنه ؟ آیا درش به گاز گیر میکنه که میخواد بازش کنه؟

تو همین افکار بودم که عمه جان با یک سوال راحتم کرد...

پرسید : "مگه شما برای نصب گاز تشریف نیاوردین؟"

و پاسخ شنیدیم که  "نه خیر، من برای تعمیر آب سرد کن یخچال اومدم" خندهخندهخنده

 

پی نوشت1: چون یخچال قبلا وصل شده بود ما اصلا تصورش رو نمیکردیم که این اقا برای یخچال اومده باشه و به علاوه گفته خواهرم و مادرشوهرش باعث شد دیگه اصلا شک نکنیم که این اقا برای نصب گاز اومده...

پی نوشت2: این شباهت آوایی  "گازیه" و "راضیه" چند بار ما رو به اشتباه انداخت... تا بحث وصل گاز میشد فراوانی این پرسش که "راضیه کیه؟" هم بالا می رفت،  جالب اینکه میونمون همچین اسمی نبود اما یکی از دوستان من که اتفاقا همون روز در موردش با مامان اینا  حرف زده بودم  اسمش "راضیه" است.


روز سوم موقع برگشتن از خونه خواهرم ،  توی راه پله  داشتیم با زن داداشم سر بغل کردن پسری با هم  دعوا میکردیم،

"از اون اصرار که بغلش کنه و از من انکار"

وقتی  بهم  گفت : "بذار من نصفشو بیارم"

یه آن موندم تو آمپاس،

مغزم هنگ گرده بود،

سریع گفتم :

چطوری نصفشو بهت بدم؟

و تازه بعد از اینکه همه شروع کردن به خندیدن فهمیدم منظورش نیمی از پله ها بودهخندهخندهخنده

پی نوشت1: زیاد مسخرم نکنین، ذهنم با شنیدن جملش رفت به سمت یه چیزی تو مایه های حمل نمودن دونفری چمدون و وسایل سنگین، برا همین یه  لحظه فکر کردم منظورش بغل نمودن دونفریشه.

پی نوشت2: بنده خدا تا آخر پله ها خودش بغلش کرد و زد زیر قولش.

پی نوشت3: خونشون طبقه چهارمه،دیگه خودتون حساب کنین کی میره این همه راهو؟ کی داره لنگه ی  این زن داداشِ مارو؟


 کار اسباب چینی خونه خواهری رو روز یکشنبه، روز میلاد پیامبر(ص) شروع کردیم و سه شنبه تقریبا به اتمام رسید(چون یک سری کارها هنوز کامل انجام نشده بود ، مثل نصب چوب پرده و لوسترها، کار یه کمی کند جلو رفت).

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

میم مثه محیا
4 بهمن 92 14:34
اون"نصفش رو بیارم"بهت حق میدم آخه منم موندم ک منظورش چی بوده
mahtab
پاسخ
وااای دارم ذوق مرگ میشم واقعا حق داشتم؟ همسرم بهم حق نداد
مرمر مامان محیا
4 بهمن 92 15:01
عید عروسیشونه؟؟؟ همونی که تازه جهازشو چیدین...مبارکشششششششششششش باشه
mahtab
پاسخ
نه بابا عید کجا بود...آخر هفته عروسیشه همون یکی فقط همین یکدونه خواهره
مهدیه
5 بهمن 92 8:12
وای خدا این خاطره ی روز سوم تون حسابی خنده ی ما رو در آورد! خدا خیرت بده. موندی همه خنده هاشونو کردن و تازه فهمیدی منظور اون بنده خدا چی بوده؟!
mahtab
پاسخ
انگار سومی براتون جالب تر بوده؟ برا خودم نیست چون بسی خجالت کشیدم
ریتا
5 بهمن 92 8:55
مبارک باشه به سلامتی... چقدر دیر جاهاز چیدید؟ ما از یک ماه قبل شروع کردیم به سمپاشی و نظافت خونه... 20 مدل سم ریختیم خیلی سوسک داشت... چیدن وسایل و تزئینشون هم خیلی طول کشید. تزئینات جهیزیه ام خیلی قشنگ بود... حیف که عکس ندارم. فقط فیلم گرفتیم. ماهی هام خیلی ناز بودن داخل یخچالم خیلی خوشگل بود مرباهام و تخم مرغام و خلاصه همه چیز خیلی خوشگل تزئین شده بودند...
mahtab
پاسخ
خونشون خدا رو شکر سوسک موسک نداشت(سه سالست) اما رنگ شده و متاسفانه هنوز بوی رنگ میده خونشون شما با سلیقه هستین خانوم خانوما کاش عکساشو داشتی! ایده اش رو به ذهنم انداختی که عکس بگیرم اگر گرفتم برای شما هم میذارمش
ریتا
5 بهمن 92 8:58
اما بعد از عروسی هم یک هفته من مشغول بودم... دوباره همه چیز رو شستم چون هی دستمالی شده بود جاهاشون چند بار عوض شده بود و جای همه چیز رو هم عوض کردم چون برای جاهاز نمایشی چیده بودیم و اونجوری اصلا راه دستم نبود... یعنی عروسی شما همین هفته برگزار شد و تموم شد؟ چقدر ماشاء ا... زرنگید! من که نمی تونم با این سرعت... بنده خدا خواهرت چقدر خسته شده و استرس داشته
mahtab
پاسخ
بله اتفاقا منم عین شما خودم همه چیزو طبق سلیقه خودم چیدم بعدا تا چند وقت همون مدلی بود تا هرکی اومد خونمون ببینه اما بعدش به شیوه خودم چیدم نه عزیزم، ان شاء الله عروسی 5 شنبه همین هفتست(10 بهمن) خونه دست مستاجر بود و دیر خالی شد متاسفانه دو سه روزی رنگ کردنش طول کشید و بردن جهیزیه هم دو روز و قرار شد چیدنش بمونه برا 17 ربیع این شد که یه کم عجله ای شد البته بگم برای منم خیلی دیر انجام شد شاید یک هفته به عروسی این روزها هممون خسته ایم و به قول خواهرم منتظر یک پخ هستیم برای دعوا
منم لیلی
5 بهمن 92 11:14
آخریه جالب بود. منم مثل تو فکر کردم. چه زن داداش خوبی
mahtab
پاسخ
اصلا فکر نمیکردم برافرد دیگه ای هم همچین حالتی پیش بیاد، امیدوارم کردی، انقدر افسرده شده بودم، فکر کردم خیلی آی کیوم پایین اومده، به قول بابام: پایین اومده یا بوده؟
رها
5 بهمن 92 14:47
به مبارکی عزیزم خوشبخت باشند من با کلی تاخیر جریمه شدم که همه پسیتهای این چند وقتت رو با هم بخونم ... ببوس پسری رو
mahtab
پاسخ
ممنون عزیزم تاباشه از این جریمه ها، که نتیحش کامنتهای دوستی چون شماست
النازمامان آوا
5 بهمن 92 15:40
مباركه مباركه به سلامتي .انشالله خوشبخت بشند وااااااااااي خيلي كيف داره من عاشق اين كارام كمكم كردن تو اين زمينه ها رو دوست دارم واسه همينه ها كه ميگن خدا كسي و بي خواهر نكنه آفرين به زن داداش مهربون و خانومت.زن داداش خوب مثل خواهره قدرشو بدونين.
mahtab
پاسخ
ممنونم واقعا هم خواهر نعمته زن داداشمم خیلی خوبه خدا روشکر، گرچه آخرش خواهر نمیشه
مرضيه (مامان محمدمهدي)
6 بهمن 92 9:00
از دست تو مهتاب اينقدر خنديدم كه نگو انشاالله همه چيز به خير و خوشي برگزار بشه
mahtab
پاسخ
ممنون گلم خیلی دعا کن برامون، باشه؟
مژگان امینی
6 بهمن 92 10:22
سلام حالا راضیه خانم گاز را وصل کرد یا علیرضا را از پله ها بالا برد؟
mahtab
پاسخ
از دست ِ شما!؟...
شاپرک - مامان رها
6 بهمن 92 10:35
خیلی جالب بود " نصف علیرضا برا من " انشاا.. خوشبخت بشن - من که خواهر ندارم بدونم چه مزه ای میده عروسی خواهر اما حتما خیلی خوبه
mahtab
پاسخ
ممنونم شما خواهر نداری؟ نمی دونستم اما از الان بگم که می تونی روی من به عنوان خواهرت حساب باز کنی عروسی خوبه، اما عروسی اقوام نزدیک خیلی پر استرسه، عروسی برادرم که بود من اول دبیرستان بودم، خیلی کار داشتیم اما به اندازه الان استرس نداشتم، آخه الان حس مادری هم به تجربه هام اضافه شده، به علاوه آدم در برابر خواهرش حس مادری هم داره، اینه که کارو سخت می کنه
ریتا
6 بهمن 92 11:42
امیدوارم خوشبخت بشن... به سلامتی... این روزا خیلی استرس داری... می فهممت...
mahtab
پاسخ
ان شاء الله همه جوونها...ممنون عزیزم...بله اما بیشتر از من، مادر پدرم و خواهرم...ممنون دوست مهربونم، امیدوارم به دعای شما دوستان خوبم همه چیز به خیر و خوشی تموم شه
رزماری
7 بهمن 92 12:36
جداً خندیدم .هم اون آقای گازی که رفت سر یخچال ، هم زن داداشت که میخواست نصفشون بیاره پایین واقعاً خسته نباشین .همگی تون . خدا رو شکر که تو این استرس ها این لحظات خنده دار ، روحیه تون رو تازه می کنه و خستگی رو از تنتون در می بره . چشم حسود ازتون دور باشه
mahtab
پاسخ
ممنونم منتظر بودم درجواب کامنتی مانند کامنت شما درد دلی کنم باهاتون: این پست که خنده دار بود و شادتون کرد مجموع چند تا موقعیت جالب و طنزآلود بود از بین روزهایی به شدت پرکار و پر استرس، ایشالا همیشه برای همه همین خبرا باشه اما نمیدونم جرا این مدت اینقدر با اضطراب گذشت و میگذره؟!
بی نشان
15 بهمن 92 18:51
دقیقا منم فکرم رفت به همون سمت حمل کردن دو نفری بچه
mahtab
پاسخ
خب اینطور که پیش میره باید امیدوار شم، چون بیشتر دوستان همون فکر منو داشتن