علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 18 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

سه گانه های خنده دار - پتو، باباجوجو، چشمی

1392/11/16 7:26
نویسنده : mahtab
320 بازدید
اشتراک گذاری

- نمی دونم چه سریه که همه بچه ها از خودم و همسرم و ...(البته وقتی بچه بودیم دیگهنیشخند) گرفته تا پسرکمون عاشق اینن که وقتی داری به یک پتو که از قضا برای مدت طولانی  روی زمین پهن بوده سر و سامون میدی بدون و بیان دقیقا وسط ِ وسطش دراز بکشن و حالا حالا هم قصد عزیمت نداشته باشن؟!متفکر

 

-  نه به اینکه تا یک ماه پیش بابا رو، هم به باباش و هم به بابای من اتلاق می کرد نه به اینکه این روزها برای باباجونش کلی کلاس قائل شده و به جای  "باباجو" بهش میگه  "باباجوجو" نیشخند، البته از اونجا که پسر ما تو حرف زدن کلی اهل صرفه جوییه بعد از چند روز "باباجوجو" تبدیل شد به "باجوجو"، جالبه که برای نشون دادن  ارادتش گاهی این "جو" ها به سه تا هم می رسه تعدادشونخنده، حالا یکی نیست بگه پسر خوب تو که اینقدر دست به "جو" گفتنت خوبه پس چرا به "جوجو" های تو آسمون می گی "جی جی" ؟!تعجب

 

- دیده که من وقتی صدای زنگ آپارتمان میاد میرم پشت چشمی در و بیرونو نگاه میکنم، حالا تا صدای زنگ میاد میره پشت ِ در، به همون قسمتی از در ورودی که مقابل دیدگانش قرار میگیره  یعنی به اندازه ارتفاع قد خودش از زمین که نمی دونم الان چقدره؟!) زل میزنه، خودش رو هم یه کم خم می کنه، چون احیانا دیده مااینطوری می ایستیم و نگاه می کنیم، دقیقا انگار  داره از درون چشمی فرضی  بیرونو نگاه می کنهبغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مهدیه
16 بهمن 92 10:16
ای جون! این قسمت آخرش خیلی بامزه بود. تصورش خیلی خنده داره چه برسه به شما که روزی چند بار می بینی! چقدر خوردنی میشه وقتی با چشم بصیرتش پشت در رو می بینه1!!
mahtab
پاسخ
چون معمولا زیاد صدای زنگ در آپارتمان در نمیاد بالتبع ما هم زیاد با این صحنه روبه رو نمیشیم اما واقعا خوردنی میشه اون موقع، نشد ازش عکس بگیرم، چون میدونه صحنش ساختگیه خودش زود بر می گرده عقبو نگاه میکنه و نمیشه عکس گرفت
مرضيه (مامان محمدمهدي)
16 بهمن 92 16:04
فكر كنم دوباره كامنتم پريده داستان پتو كه شامل حال ما هم مي شود پس عليرضا هم رفت تو خط جون چشمي در هم خيلي با مزه بود
mahtab
پاسخ
شانس بد منه دیگه پس محمد مهدی هم؟! بله دیگه، حالا منتظریم به من و باباش هم جو بچسبونه، البته بعضی وقتا به باباش میگه "باباجوجو" که مثلا هندونه ای خرج کرده باشه
مامان امیرحسین
16 بهمن 92 18:48
سلام عزیزم ممنونم که به ما سر زدیاگه با تبادل لینک موافقی خبرم کنخوشحال میشم.علیرضا کوچولو رو ببوس
mahtab
پاسخ
علیک سلام ممنون بله حتما عزیزم
مامانی دخمل بلا
16 بهمن 92 20:30
گاهی با یک قطره ، لــیوانـی لبریز می شود .. گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام میگردد .. گاهی با یک کلمه ، انسانی نابود می شود .. گاهی با یک بی مهری ، دلی میشکند…. مراقب ِ بعضی یک ها باشیم ! در حالی که نـاچیـزند ! هـمه چــیـزنـد !!!
mahtab
پاسخ
مامانی دخمل بلا
16 بهمن 92 20:32
سلام مهتاب جون , مامانی گل و مهربون علیرضا کوچولو کارهای بچه ها واقعا جالب و دوست داشتنیه . عزیزم ممنون که جویای حالم بودی و توی این مدت مدام بهم سر زدی. ببخش من به خاطر مشغله این روزها کمتر میرسم به دوستانم سر بزنم دوست خوبم.
mahtab
پاسخ
علیک سلام خوش اومدی خوبین ایشالا وظیقه ام بوده عزیزم
مژگان امینی
16 بهمن 92 21:26
سلام من بدون دلسوزی برای لباسشویی و کاملاً بی رحمانه پتو را با ملافه توی ماشین می اندازم. بعد اگه با پتو قنداقش کنی که بیشتر مزه می ده. به امید روزی که قدش به چشمی برسد.
mahtab
پاسخ
چه ایده خوبی! ممنون خانم امینی جان
محبوبه
16 بهمن 92 21:41
اي جااااااانم عليرضا بابا جوجو خيلي بامزه بودبراي عليرضا
mahtab
پاسخ
ممنون عزیزدلم
بابای علیرضا
16 بهمن 92 22:26
ضمنا به باباشم بعضی وقتا که احساساتی میشه میگا باباجون
mahtab
پاسخ
بله بله، تایید میکنم در ضمن توکامنتهای قبلی خودم به این نکته اشاره کردم جناب پدر
مامان آرتین
16 بهمن 92 23:16
ای جاااان عجب لذتی داره بودن کنار چنین پسر گلی. راجع به پتو هم فکر کنم این قضیه تو کل ایران و شاید خارج از مرز هم صدق کنه
mahtab
پاسخ
به قول شما بله انگار این قضیه جهان شموله و فرامرزی
منم لیلی
17 بهمن 92 1:36
به دومی خییییییییییییییییییییلی خندیدم
mahtab
پاسخ
ما هم هر دفعه خندمون میگیره انقدم با تاکید میگه این "جو" ها رو که بیا و ببین
مرمر مامان محیا
17 بهمن 92 2:02
وااااااااااای خدا آخری خیلی باحال بود.تصصورشم جالبه محیا هم جدیدا به مامان بزرگ و بابا بزرگاش میگه ماماجی.مامی جو. ولی به قول تو به جوجه میگه جی جی !!!
mahtab
پاسخ
ای جون، ماماجی، مامی جو.... پسرمن به مامانم میگه مامانی، به زبون دخترای داداشم و به بابای همسر میگه آجوجو (به جای آقاجون) و به مامان همسر میگه مامان جوجو به زبون بقیه نوه هاشون انگار جوجو برای همه بچه ها "جی جی" ه
ساناز
17 بهمن 92 9:59
سلام.ممنونم عزیزم بابت تبریکت و اینکه جویای حالم بودی.خدا رو شکر هردومون خوبیم. چه جالب.با این پستت کلی خندیدم
mahtab
پاسخ
سلام عزیزم قدم نورسیده مبارک باشه خوشحالم که حالتون خوبه کوچولو تون که لازم نشد تو دستگاه باشه؟،حالش خوبه؟جرا زودتر اومد ؟معلومه فهمیده چقدر منتظرشین
شاپرک - مامان رها
17 بهمن 92 10:23
عزیزم - چشمی خیلی بامزه بود
mahtab
پاسخ
خاله سوینا
17 بهمن 92 10:25
سلام وبلاک قشنگی دارید به ما هم سر بزنید اگه با تبادل لینک موافق هستید خبر بدین
mahtab
پاسخ
علیک سلام ممنون چشم
ننه علی
17 بهمن 92 10:51
ارادت مندیم علی رضا جو جوجوجوجوجو.....
mahtab
پاسخ
ما بیشتر مامان علی جوجوجوجوجوجوجوجو
مامان فاطمه
17 بهمن 92 11:38
سلام مهتاب جون.خوبی؟ اون عکس گل پسری رو برداشتم.اگه دوست داشتی بگو کدوم عکسشو بذارم و اگر هم دوست نداشتی هیچ اشکالی نداره گلم. دوستون دارم
mahtab
پاسخ
علیک سلام عزیزم ممنونم، زحمتت شد هرکدومو خودت خواستی بردار، فقط اون یه کم برا اون کار نامناسب بود، ممنون عزیزم به همچنین
مامان محمدپارسا
17 بهمن 92 12:57
آقای پدر شاکی شدن انگاری!! چقدر کاراش بامزه است.راستی پسرم امروز به سبک علیرضا پل زد منم عکس گرفتم.خیلی دوست داشتم مثل علیرضا یاد بگیره.
mahtab
پاسخ
شاکی! از چی؟ من بی خبرم به به، مبارکه، میبینی چه کیفی داره؟
میم مثه محیا
18 بهمن 92 8:32
ای جوووون دلم خیلی شیرینه این پسر خیلی خندیدم مخصوصا ب شیوه ی ابراز ارادتش قلبووون گل پسر شیرینم خدا حفظش کنه انشالله
mahtab
پاسخ
ممنونم، لطف دارین، به همچنین گل دختر شما رو خوشحالیم که خندیدین
ساناز
19 بهمن 92 13:39
سلام عزیزم.بابت فرنام باید بگم چون کیسه ابم پاره شده بود بیچاره پسری مجبور شد زود به دنیا بیاد.نه خدا رو شکر یه 5 روزکه تو دستگاه بود خوب وزن گرفت و خدا رو شکر دکتر بابت ریه و قلبش بهمون اوکی داد و اوردیمش خونه.اما پسرم خیلی صبوره مهتاب اصلا گریه نمیکنه فقط وقتی بیدار میشه یه کم نق میزنه .مهتاب پسرم زشته اما واقعا دوستش دارم.عاشقشم
mahtab
پاسخ
خدا رو شکرکه ختم به خیرشد و ... اینکه صبوره خدا حفظش کنه نه عزیزم زشت چیه، حتما خوشگله، مگه ما بچه زشت هم داریم؟
رزماری
20 بهمن 92 11:07
عزیـــــــــــــــــــــــز دلم .جیگر خاله ،‌ چه دلی می بره از مامان باباش این علیرضا خان . خدا برات حفظش کنه مهتاب جون . اون پشت در ایستادنش دیگه مگو کشت .اگه دم دستم بود انقدر بغلش میکردم و فشارش میدادم که دلم یه کم خنک بشه
mahtab
پاسخ
ممنون گلم ایشالا به زودی قسمت خودت تشریف بیارین در خدمتتونه این پسرک ما