سه گانه های خنده دار - پتو، باباجوجو، چشمی
- نمی دونم چه سریه که همه بچه ها از خودم و همسرم و ...(البته وقتی بچه بودیم دیگه) گرفته تا پسرکمون عاشق اینن که وقتی داری به یک پتو که از قضا برای مدت طولانی روی زمین پهن بوده سر و سامون میدی بدون و بیان دقیقا وسط ِ وسطش دراز بکشن و حالا حالا هم قصد عزیمت نداشته باشن؟!
- نه به اینکه تا یک ماه پیش بابا رو، هم به باباش و هم به بابای من اتلاق می کرد نه به اینکه این روزها برای باباجونش کلی کلاس قائل شده و به جای "باباجو" بهش میگه "باباجوجو" ، البته از اونجا که پسر ما تو حرف زدن کلی اهل صرفه جوییه بعد از چند روز "باباجوجو" تبدیل شد به "باجوجو"، جالبه که برای نشون دادن ارادتش گاهی این "جو" ها به سه تا هم می رسه تعدادشون، حالا یکی نیست بگه پسر خوب تو که اینقدر دست به "جو" گفتنت خوبه پس چرا به "جوجو" های تو آسمون می گی "جی جی" ؟!
- دیده که من وقتی صدای زنگ آپارتمان میاد میرم پشت چشمی در و بیرونو نگاه میکنم، حالا تا صدای زنگ میاد میره پشت ِ در، به همون قسمتی از در ورودی که مقابل دیدگانش قرار میگیره یعنی به اندازه ارتفاع قد خودش از زمین که نمی دونم الان چقدره؟!) زل میزنه، خودش رو هم یه کم خم می کنه، چون احیانا دیده مااینطوری می ایستیم و نگاه می کنیم، دقیقا انگار داره از درون چشمی فرضی بیرونو نگاه می کنه