آب شدن قند ِ عسل ِ ما
اولین باری که فهمیدیم ... کشیدی 6 دی بود،
قبلا ندیده بودیم بکشی،
اون روز هم به موقع نفهمیدیم،
بعد از تحلیل رفتارت تازه متوجه شدیم چقدر ...کشیدی،
حالا هنوزم بعضی وقتها می کشی،
....
فکر بد کردی؟
....
فکر بد نکن،
منظورم "خجالته"
انقدر بامزست این خجالت کشیدنت که نگو، اون روز تو مغازه داشتیم خرید می کردیم(کفش برای من) و تو داخل کالسکه ات نشسته بودی و آقای فروشنده دستهاشو زده بود زیر چونه اش و بهت زل زده بود و البته لبخندکی هم بر لب داشت که ناگهان دیدیم غرغر کنان درخواست کردی بغلت کنیم، آن موقع نفهمیدیم اما وقتی بابا گفت در بغلش که بودی خودت را مچاله می کردی و سرت را به زیر میبردی و میخواستی به نحوی در آغوش بابا قایم شوی تازه فهمیدیم پسر ما به دوره خجالت کشیدن رسیده است(البته به گمانم منم اگر جای توبودم از همون روز خجالت کشیدنو یاد می گرفتم چون آقای فروشنده یکی از همین جوونا بود که بیشتر شبیه خانمهان با موهایی بلند و وزوزی، یه کم که فکر کردم دیدیم وااای ، اگه من جای پسری بودم حتما از ترس زهره ترک می شدم )
اولین باری که خودم نیز این موضوع را تجربه کردم وقتی بود که بعد از حدود یک سال دو نفری سوار قطار مترو شدیم و با دیدن دختر بچه 9-8 ساله بی ادبی که برایت زبان درازی کرد شروع کردی به آب شدن در بغل من، بهترین توصیف برای خجالت کشیدن انگار همین آب شدن است، چون واقعا داشتی سرت را درحالی که در آغوشم بودی به شانه ام میفشردی بلکه محو شوی در من.
ای به فدای ِ تو نبینم بزرگتر که شدی باز هم خجالتی باشی مادر، پسر که نباید خجالتی باشه عزیزکم.
پی نوشت: از اونجا که خجالت کشیدن هم مثل بقیه کارهای بچه ها گذراست و دوره ای به نظرم نباید بهشون القا کرد که خجالتین، بهتره هروقت داشتن خجالت میکشیدن بدون حتی اشاره به کلمه خجالت و یا استفاده از عبارت "خجالت نکش عزیزم" سعی کنیم اونها رو با اون فرد یا جمع مورد نظر آشنا کنیم یا در موقعیتی مثل داستانک ما حواس کودکمونو به یک موضوع دیگه جلب کنیم تا هم خجالت از سرش بیفته هم اعتماد به نفسش بالا بره.