17 ماهگی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
30آذر وقتی با باباجون و خاله رفته بودین تا اونو برسونین دانشگاه، تو راه بهت یاد دادن بگی ابجی، نمیدونی چقدر ناز میگی این کلمه رو، عزیز(مادربزرگ من) رو هم میگی:Adi و خیلی هم دوستش داری، هوهو چی چی رو هم به لطف برنامه نقاشی نقاشی یاد گرفتی.
اسم شوهر ِ خاله رو بلد شدی و چه زود هم پسرخاله شدی باهاش، بهش میگی: "ami"
خانوم رو هم خیلی خوشگل تلفظ میکنی : "Anum"
مثل همه بچه ها عاشق پوست کندن نارنگی و پرتقالی، البته پرتقال رو که خودت نمیتونی و زحمت پوست کندن و بعد هم خوردنشو به ما محول می کنی.
اولین بار روز 6 دی ماه بود که نمردیم و خجالت کشیدنت رو هم دیدیم.
به هر شکلی که شده سعی میکنی منظورتو بهمون بفهمونی، هم به مسواک و هم به میمون می گی "می" اما برای تمایزشون برای ما برای مسواک دندوناتو نشون میدی و برای نشون دادن میمون به میمون آویزون کنار چراغ اتاقت اشاره می کنی.
تولدگرفتنو خیلی دوست داری و از یک هفته قبل از تولد مامان همش میگفتی دست بزنیم و برات شمع هم روشن کنیم.
با چرخیدنت دور اتاق جلب توجه میکنی و دوست داری نگات کنیم و تشویقت کنیم.
تو این چند روز یک سری تغییرات مثبت 180 درجه پیدا کردی که خیلی بابتش خوشحالیم، ماست و دوغ رو که قبلا لب نمیزدی حالا خداروشکر دوست داری.خدا رو شکر به نمازخوندن من و د س ت ش و ی ی رفتنم دیگه حساس نیستی.از تغییرات منفی 180 درجه ات هم میشه به مقاومتت در برابر راه اومدن موقع پیاد روی اشاره کنم بر عکس ِ اوایل که همش دوست داشتی خودت راه بری.
عاشق کشمش و ذرت مکزیکی هستی.
یاد گرفتی وقتی میپرسم "عزیز ِ من کیه؟" یا "گل ِ من کیه؟" در جواب به جای "من" برای بازی بگی "بابا" و جالب مواقعیه که من این سوالا رو ازت میپرسم و شما میگی "بابا" و بابات همزمان با شما میگه"علیرضا"، یکی از سرگرمیهای شما و بابایی همین شده این روزا.
علاقه زیادی به خاموش کردن تی وی داری، برنامه های ما که هیچی حتی موقع پخش کارتون هم میری و تی وی رو خاموش میکنی و بعدش اشاره می کین که خاموشش کردم.
تو این ماه به خوردن شیر پاستوریزه داخل شیشه شیر کمی عادت کردی اما خوشبختانه یا متاسفانه موقع خواب فقط باید شیر مادر بخوری ....
ویکشنبه گذشته برای اولین بار تنها تو ماشین گذاشتمت و رفتم برات از روزنامه فروشی یک کتاب خریدم(خودم میدونم کار خطرناکیه اما داشتم جایی میرفتم که باید سرگرم میشدی و مجبور شدم ) و دوشنبه هم برای دومین بار رفتم از عابربانک پول بگیرم و باز هم چند دقیقه تنها نشستی تو ماشین، هر دوبار قبلش برات توضیح دادم تا منتظر بمونی و نترسی...ممنون عزیز دلم که اینقدر منو درک کردی
خدایا مانند همیشه اما بسیار بیشتر از همیشه شکرت