حس غریب این روزها
این روزها حال عجیبی دارم، نمیدانم چطور توصیف کنم حالم را، حسی که با دیدن زیر گلوی پسرم و شنیدن صدای گریه هایش دچارش میشوم، عجیب بارانیست، حس و حالی است که تا به حال تجربه اش نکرده ام. انگار رسالت گریه های او در این روزها شده است بردن دل من به صحرای غربت گرفته ای که هنوزطنین آخرین گریه های علی اصغر (ع) از آن به گوش میرسد. دیدن چهره معصومش مرا ناخود آگاه می برد به سرزمینی که در گوشه گوشه اش میتوان ردی از نگاه معصومانه طفلی بی رمق گشته از فرط تشنگی را به نظاره نشست. این روزها من با حس و حال غریبی پسرک را شیر میدهم، سیراب میکنم، در آغوش می گیرم، می بویم و غرقه در بوسه می کنم و ......