علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 9 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

هفته ای پر از اولین بار

1391/9/25 14:18
نویسنده : mahtab
572 بازدید
اشتراک گذاری

 

  و امروز چهار ماهه شدی عزیزکم

 

 سه شنبه 14 آدر پسرمون  برای اولین بار سوار قطار زیرزمینی شهری شد و به  جمع متروسواران اضافه

شد، از اونجا که باباییش هم با بردن وسیله شخصی در مواقع غیر ضروری شدیدا مخالفه، فکر کنم این

سفر برای شروع  آموزش مترو نوردی از سنین پایین بد نبود.

همون روز یه خانم کنارمون نشسته بود که کلی با نی نی صحبت کرد و پسری هم باهاش دوست

شد و براش خندید، در آخر اسمشو پرسید، وقتی اسمشو گفتم با تعجب گفت“ فکر کردم دختره، پس

دختر کشه ! ” و من از همون روز در حال ذوق کردنم  که بالاخره یه نفر پسر ما رو با دختر اشتباه گرفت،

آخه تا خالا همه به اتفاق می گفتند چهره پسرمون داد میزنه که  پسره.

 طفلکی ما برای اولین بار در زندگیش هوای آلوده رو به درون ریه های کوچولوش وارد کرد و من و پدرش

برای اولین بار بود که برای غیر از خودمون نگران بودیم و دعا می کردیم این آلودگی عزیز ما رو اذیت نکنه.

دو روز ( 14و 15 آذر) به خاطر نا سالم بودن هوا تعطیل شد و سعی کردیم زیاد از خونه بیرون نریم تا اینکه

بالاخره چهارشنبه عصر بارون بارید و خیال ما راحت شد (هرچند موقتی) .

تو این هفته پسرمون تونست برای اواین بار جغجغه رنگیشو با هر دو تا دستاش بگیره و حرکت بده و

باهاش بازی کنه وخداراشکر هماهنگی حرکتی دستاش کامل شده و سعی میکنه همه چیز رو با

دستاش بگیره.

از همون روزهای اول، من برای سرگرم شدن نی نی  گاهی اونو جلوی گلهای آپارتمانی داخل

خونمون می بردم و اونم به دقت نگاهشون میکرد و منم خوشحال بودم از روحیه لطیف پسرم، اما در این

هفته وقتی پسرم تو بغلم، کنار گلدون بوده و منم حواسم نبوده، این آقا در نهایت خشونت دو تا از برگهای

گلدون بیچاره رو کندن، که یکیش هم یه برگ نو و تازه بودناراحت

ازدیگرکارهای پسرمون در این هفته، گفتن آغون به طور ممتده به طوری که انگارشعر یا آواز میخوونه.

 

 از قبل از تعطیلات مربوط به آلودگی هوا، همسرم سرماخورده بود،با اینکه خیلی هم مراقب بود،ماسک

میزد و تا مجبور نمی شد بغلش نمیکرد، بالاخره نی نی هم سرما خورد و مجبور شدیم ببریمش دکتر و

برای اولین بار بهش آنتی بیوتیک بدیمافسوس

یکی دوروز بیشترازسرماخوردگیش نگذشته بود که قرار شد همسرم  برای ماموریت به مشهد بره،

ازاونجایی که همیشه بهش میگفتم که گاهی هم مارو با خودش ببره، برای ما هم بلیط گرفته بود، باوجود

دلهره و نگرانی برای حال نی نی، با توکل به خدا و توسل به امام رضا(ع) و تشویق خونوادم راهی

مشهدشدیم (خاطره مشهد رو ایشالا بعدا مفصلا می نویسم) .

اینطوری بود که پسرمون اولین سفرش رو به مشهد با هواپیما تجربه کرد.

گرچه روی هم رفته سفرخوبی بود و اذیت نشدیم  و سرماخوردگی پسرک هم بهتر شد اما یک بار واقعا

مردیم و زنده شدیم، موقعخوردن غذا پسرک دستش رو به طور تهاجمی داخل سوپ کرد، انقدر حرکت

پرتابیش به سمت سوپ سریع بود که خودم هم بهت زده شده بودم، همسرم سریع بلندش کرد و بردش

داخل سرویس بهداشتی و دستش رو چهار، پنج دقیقه زیرآب سردنگه داشت و به لطف خدا دستش

نسوخت و مشکلی پیش نیومد اما به خاطرگریه هایی که کرد  و استرسی که کشیدیم اشتهای

هردومون کورشد و تا چند ساعت حالمون بد بودناراحت

البته فدای سرشبغل

 

 

 

 

وان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لماسمعوالذکر ویقولون انه لمجنون وماهو الا ذکر للعالمین

عکس حذف شد

 

         ما روز دوشنبه 20 آذر ماه رفتیم مشهد و 23 آذر ماه برگشتیم.

         اینم از پسر خندان ما در هواپیما تو بغل باباش و در حال خندیدن به مامانش!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مرمر مامان محیا
24 آذر 91 17:09
علیرضا واقعا مردیه واسه خودش.کی گفته دخترنوه ست؟؟؟
ای بابا که گفتم واسه این بود که نفهمیدم چرا کامنتم رو نفرستادمش و اشتباهی فک کرده بودم شما تایید نکردی...بیخیالش

بی صبرانه منتظرم تا خاطرات مشهدو بنویسی تا ببینم چجوری تو هواپیما گریه نکرد و کلا سفر چچوری بود باهش؟

ممنونم بابت خراب کردن کاسه کوزمون!
من کلی خوشحال شده بودم

خب پس این طور؟ مربوط به من نبود.

حتما می نویسم عزیزم




هیراد و عمه لیلاش
24 آذر 91 17:34
سلام به دوست جونی عزیزم
یه خواهش کوچولو از شما دارم
من در مسابقه سوگواره محرم اتلیه سها شرکت کردم
ممنون میشم که به عکس من رای 5 امتیازی بدید
لطفا به وبلاگم بیایید ادرس مسابقه لینک در قسمت پست ثابت میباشد
قول میدم ٣٠ ثانیه بیشتر از وقت نازنینتونو نگیره
منتظرکمکتون هستم
راستی اگر قبلا به کوچولوی دیگه ای رای دادید میتونید دوباره برید و به هیراد جون رای بدید
حتما عزیزم






حتما میرم

سپیده
24 آذر 91 18:57
سلام خانمی. من که رمز ندارم
http://koodakeman91.niniweblog.com/



مرمر مامان محیا
24 آذر 91 20:48
اخه اون خانمه گفته بود پسریت قیافه ش دخترونه ست. من میگم اصنم دخترونه نیست...پسر به این آقایی ماشالا


ممنون اما معنی اون قسمت از نوشتتو نفهمیدم!
سپیده
24 آذر 91 20:55
ماشالله چقدر ناز می خنده. خدا حفطش کنه


ممنونم لطف داری عزیزم
زهرا
25 آذر 91 0:54




زهرا
25 آذر 91 0:55
او برگ به خاطر خشونت نکنده، ابان دوره ای که پسر گلت داره با دست ورزی میشناسه چیزها رو

زهرا جونم میدونم، طنز نوشتم بلکه بخندیم

مامان امیرعلی(پسرک شیطون)
25 آذر 91 4:44
عزیزم خداروشکر که سفر خوبی داشتین و نی نی به سلامته ... دوما قربون عکس نازش بشم پسر خوش اخلاق خاله ...
سوما مامانی خصوصی داری

ممنونم لطف داری گلم

زهرا(نفس مامان و بابا)
25 آذر 91 10:37
چه میکنه این پسر دختر کش؟مامانی خودت باید مواظب باشی بچه که نمیگه مامان مواظب باش می خوام یه حرکت سه امتیازی بکنم تو و بابا شوکه بشین!!!

عزیزم میدونم خودم باید مراقب باشم اما راستش تا روز قبلش اصلا نمیونست دقیق و مستقیم دستشو به تندی حرکت بده به سمت چیزی، من مراقبش بودم و پشت به میز نگهش داشته بودم اما یکدفعه چرخید و در کمتری از ثانیه اون اتفاق رخ داد
اما ایشالا اولین وآخرین بار بود

مهدیه
25 آذر 91 13:36
دیر رسیدم، عکس حذف شد!
تا دیروز وبلاگت برام باز نمی شد. امروز هم که باز شد عکس نی نی رو برداشتی!

عزیزم شرمنده

مامان سها
25 آذر 91 21:08
سلام گلم معلومه خیلی بلاست این پسر کوچولو
ایشالا همیشه بلا دور باشه گلم
قدیمی ها میگن گاهی پدر و مادر از دوست داشتن زیاد بچه شون رو خودشون چشم می زنن
همیشه براش اسفند دود کن حتی وقتی خودت قربون صدقه اش میری گلم
امیدوارم همیشه سالم باشه
راستی مث اینکه قسمت نبود عکسشو ببینیم
ولی عکس 100 روزگی ش خیلی ناز بود
برام جالبه بدونم چرا عکسشو زود بر میداری؟

ممنونم
به روی چشم
تو قسمت نظرات وبت دلیلشو توضیح دادم عزیزم