هفته ای پر از اولین بار
و امروز چهار ماهه شدی عزیزکم
سه شنبه 14 آدر پسرمون برای اولین بار سوار قطار زیرزمینی شهری شد و به جمع متروسواران اضافه
شد، از اونجا که باباییش هم با بردن وسیله شخصی در مواقع غیر ضروری شدیدا مخالفه، فکر کنم این
سفر برای شروع آموزش مترو نوردی از سنین پایین بد نبود.
همون روز یه خانم کنارمون نشسته بود که کلی با نی نی صحبت کرد و پسری هم باهاش دوست
شد و براش خندید، در آخر اسمشو پرسید، وقتی اسمشو گفتم با تعجب گفت“ فکر کردم دختره، پس
دختر کشه ! ” و من از همون روز در حال ذوق کردنم که بالاخره یه نفر پسر ما رو با دختر اشتباه گرفت،
آخه تا خالا همه به اتفاق می گفتند چهره پسرمون داد میزنه که پسره.
طفلکی ما برای اولین بار در زندگیش هوای آلوده رو به درون ریه های کوچولوش وارد کرد و من و پدرش
برای اولین بار بود که برای غیر از خودمون نگران بودیم و دعا می کردیم این آلودگی عزیز ما رو اذیت نکنه.
دو روز ( 14و 15 آذر) به خاطر نا سالم بودن هوا تعطیل شد و سعی کردیم زیاد از خونه بیرون نریم تا اینکه
بالاخره چهارشنبه عصر بارون بارید و خیال ما راحت شد (هرچند موقتی) .
تو این هفته پسرمون تونست برای اواین بار جغجغه رنگیشو با هر دو تا دستاش بگیره و حرکت بده و
باهاش بازی کنه وخداراشکر هماهنگی حرکتی دستاش کامل شده و سعی میکنه همه چیز رو با
دستاش بگیره.
از همون روزهای اول، من برای سرگرم شدن نی نی گاهی اونو جلوی گلهای آپارتمانی داخل
خونمون می بردم و اونم به دقت نگاهشون میکرد و منم خوشحال بودم از روحیه لطیف پسرم، اما در این
هفته وقتی پسرم تو بغلم، کنار گلدون بوده و منم حواسم نبوده، این آقا در نهایت خشونت دو تا از برگهای
گلدون بیچاره رو کندن، که یکیش هم یه برگ نو و تازه بود
ازدیگرکارهای پسرمون در این هفته، گفتن آغون به طور ممتده به طوری که انگارشعر یا آواز میخوونه.
از قبل از تعطیلات مربوط به آلودگی هوا، همسرم سرماخورده بود،با اینکه خیلی هم مراقب بود،ماسک
میزد و تا مجبور نمی شد بغلش نمیکرد، بالاخره نی نی هم سرما خورد و مجبور شدیم ببریمش دکتر و
برای اولین بار بهش آنتی بیوتیک بدیم
یکی دوروز بیشترازسرماخوردگیش نگذشته بود که قرار شد همسرم برای ماموریت به مشهد بره،
ازاونجایی که همیشه بهش میگفتم که گاهی هم مارو با خودش ببره، برای ما هم بلیط گرفته بود، باوجود
دلهره و نگرانی برای حال نی نی، با توکل به خدا و توسل به امام رضا(ع) و تشویق خونوادم راهی
مشهدشدیم (خاطره مشهد رو ایشالا بعدا مفصلا می نویسم) .
اینطوری بود که پسرمون اولین سفرش رو به مشهد با هواپیما تجربه کرد.
گرچه روی هم رفته سفرخوبی بود و اذیت نشدیم و سرماخوردگی پسرک هم بهتر شد اما یک بار واقعا
مردیم و زنده شدیم، موقعخوردن غذا پسرک دستش رو به طور تهاجمی داخل سوپ کرد، انقدر حرکت
پرتابیش به سمت سوپ سریع بود که خودم هم بهت زده شده بودم، همسرم سریع بلندش کرد و بردش
داخل سرویس بهداشتی و دستش رو چهار، پنج دقیقه زیرآب سردنگه داشت و به لطف خدا دستش
نسوخت و مشکلی پیش نیومد اما به خاطرگریه هایی که کرد و استرسی که کشیدیم اشتهای
هردومون کورشد و تا چند ساعت حالمون بد بود
البته فدای سرش
وان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لماسمعوالذکر ویقولون انه لمجنون وماهو الا ذکر للعالمین
عکس حذف شد
ما روز دوشنبه 20 آذر ماه رفتیم مشهد و 23 آذر ماه برگشتیم.
اینم از پسر خندان ما در هواپیما تو بغل باباش و در حال خندیدن به مامانش!