علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

فرشته ما دوماهه شد

  عزیزدل مامان و بابا امروز دو ماهه شد، دو ماهه که خونه ما به وجود فرشته ای معصوم و پاک مزین شده، دو ماهه که عطر دلنواز زیباترین  نعمت پروردگارتو این خونه طنین اندازه، دو ماهه که نوای گوشنواز با ارزشترین  هدیه ای آسمانی از خونمون شنیده میشه، دوماهه که روزامون از نگاهای زیبای این فرشته روشنه و شبامون  پر از امیده به فردایی روشنتر، دوماهه که من و همسرم عنوانهایی تازه پیدا کردیم: مادر و پدر   حالا از جدیدترین پیشرفتای پسرمون بگم، پسری مدتیه که با هر صحبتی که باهاش میکنیم شروع میکنه به لبخند زدن و خندیدن و صداهای نامفهوم در اوردن که هم چهرشو خیلی زیباتر میکنه و هم ما رو سر مستتر، چند روزی میشه ...
25 مهر 1391

یک ماهه شدن نی نی

 از مهمترین وقایع روز تولد یک ماهه شدن نی نی(25 شهریور)  این بود که بالاخره تونستیم پس از تحمل مشقتهای بسیار و مقاومت در برابر تنفر از پستانک، نی نی رو پستانک خور کنیم. امروز که برای ویزیت سرماه پسری رو بردیم دکتر، دکتر گفت چون نی نی ما میلش به مکیدن زیاده براش بهتره که پستونک بخوره بلکه سرش گرم بشه کمتر به من گیر بده و خودشم از مشکلات احتمالی زیاد خوردن مثل بالا آوردن وسکسکه در امان بمونه. با کلی اصرار و نذر و نیاز آخر تونستیم بهش یاد بدیم پستونک چیز چندان بدی هم نیست و میتونه سرگرمش کنه و البته خسته برای روز اول پیشرفتش بد نبود و با کمک ما کمی پستونک رو مکید قسمت جالب ماجرا این بود که من که تا چند روز پیش از...
25 شهريور 1391

آغاز باهم بودن و یکی شدن

تلخ ترین حرف : دوستت دارم، اما ...؛ شیرین ترین حرف : اما، دوستت دارم ...؛ به همین راحتی جابه جایی کلمات زندگی را دگرگون می کند ... ومن در آستانه ششمین سال هم مسیر شدن در جاده زندگی، برایت خواهم نوشت، همسر عزیزم دوستت دارم، اما .... بدون هیچ اما و اگری         91/6/16  ششمین سالروز تولد زندگی ِ مشترکمان مبارک ...
16 شهريور 1391

آخرین دلنوشته قبل از تولد نی نی

 23مرداد91  سلام دوستای خوبم امیدوارم نماز روزه هاتون قبول باشه و با استجابت دعاهاتون در شبهای قدر، سرنوشت نیک و پرباری رو برای خودتون رقم زده باشید. این روزهای آخر انتظار اومدن  نی نی، انگار دارن خیلی دیر تر از تمام دوران بارداری سپری میشن شاید حکمتش این باشه که با گذشت هر روز،  من یک سال از  مادر نبودن دور و یک سال به مادر شدن نزدیک  بشم گاهی اوقات استرس و نگرانی از تغییری که قراره رنگ و بوی  زندگیمونو کاملا عوض کنه اذیتم میکنه ولی به لطف حرفای آرامش بخش همسرم و یاد اوری اون به داشتن  توکل به آفریدگار این فرشته کوچک ، حالم بهتر میشه یکی از دعاهام تو این شبای عزیز این بود که ای کاش خدا همو...
23 مرداد 1391

پذیرش تغییر چقدر سخته!

  تغییر وضعیت همیشه کار سختی بوده، تغییر عادات هم همینطور، تغییر دوست و رفیق، محل زندگی و نوع کارو در کل وفق پیدا کردن با محیط جدید امروز برای من آخرین چهارشنبه ایست که زندگی مشترک دو نفره  (بدون حضور نی نی ) رو تجربه میکنم و از باقی روزهای هفته هم فقط به تعداد یکی برامون بدون نی نی رقم میخوره قراره شکل زندگیمون کاملا عوض شه و من در این فکرم که این تغییر وضعیت برا ما اتفاق مهمتر و سختتریه یا برا نی نی مون اما هر چی باشه ما نه ماهه که داریم با فکر اومدن یک فرشته الهی به خونمون زندگی میکنیم ولی اون چی؟ میگن اومدن نی نی از شکم مادر به این دنیا به اندازه رفتن از این دنیا به اخرت سخته این روزا بیشتراز اونکه برا خو...
20 مرداد 1391