تولد ِ یک پدر
همسرکم روزی که به دنیا اومدی همیشه برای من روز مهمی بوده و هست چون با اومدنت به این دنیا به همون جایی قدم گذاشتی که قرار بود منم پنج سال و چهار ماه بعد پا بذارم توش و ...
اون روز حتما فرشته ها میدونستن که 25 سال بعد قراره بشی مرد ِ زندگی ِمن، بشی تکیه گاه ِ همه ی دلتنگیهای ِمن.
اون روز حتما فرشته ها میدونستن که قراره 33 سال بعد بشی پشت و پناه ِ یک کودک ضعیف و کوچک، بشی یک پدر.
و امسال اولین باره که علاوه بر من یک نفر دیگه هم از اومدن روز ِ اومدنت خیلی خوشحاله، خوشحاله که هستی، خوشحاله که هستی و پدرش هستی،
"همسر عزیزم تولدت مبارک"
امیدوارم سایه ی پر مهرت همیشه روی سرمون مستدام باشه
از طرف پسرمون هم بهت تبریک میگم و میگم:
"بابایی ِ مهربون تولدت مبارک"
پی نوشت:واقعا نمیدونم چی شد و چرا یادم نبود که پارسال هم روز تولد همسرم پسرکمون بینمون بوده، شاید یکی از دلایلش اینه که پارسال پسرمون فقط یه نی نی کوچولو بوده که بیشتر ساعات روزو تو خواب ناز سپریمی کرده و عملا حضور فعالی تو مهمونی ها و محافلمون نداشته، در عوض امسال از بودن تو جمعمون، دست زدن و شعر ِ تولد تولد خوندن کلی به وجد میاد وبا دست زدن و " د د da da " گفتن به معنای "دست دست" داره اوج ِهمکار یو حضور فعالانش رو نشونمون میده