علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 10 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

12 تا 13 ماهگی

1392/6/25 17:09
نویسنده : mahtab
763 بازدید
اشتراک گذاری

گاهی دلت از سن و سالت می گیرد

می خواهی کودک باشی

کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد

و آسوده اشک می ریزد

بزرگ که باشی

باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ...


 

جمعه 1 شهریور الله  کردن رو یاد گرفت، در راستای حرکت ِ  پل زدن رسید به سجده کردنچشمک

2 شهریور برای اولین بار بالاخره تونستیم چند قاشقی ماست بهش بدیم البته با به کار بستن یه کلک، ترکیب ماست و دلال بهش دادیم و دوست داشت اما خب چون شوره زیاد خوب نیست براش (دلال سبزی ماست و دوغه که از شمال خریدیم).

بازی اتل متل توتوله  رو هم که از قبل بلد بود، دوست داره خودش بزنه رو پاهای خودش و کنار دستیهاش،

موقع شنیدن صدای اذان یا قران، وقتی بهش میگیم تو هم قرآن بخون یا اذان بگو شروع میکنه به چه چه زدن، نمیتونم بگم دقیا چی میگه و چه جور میخونه، هنوز هم نتونستم صداشو ضبط کنم فقط میتونم بگم با صداها یی که بلده صدا در میاره، شبیه چه چه زدن که واژگان مشخصی نداره.

5شهریور بود که دیدم  بدون آموزش مستقیم  یاد گرفته اخم کنه، تشویقش نکردیم تا از سرش بیفته.

از اوایل شهریور بلد شده لیوان رو دستش بگیره و آب بخوره، یک بار بهش گفتم بگیرش بالاتر و بخور، با تعجب دیدم فهمید و گرفت بالا، با اشاره بهش نگفتم فقط بهش گفتم بگیر بالا اما انگار بر حسب ِ تجربه فهمید باید چیکار کنه و این موضوع همزمان شده بود با واژه ی" بالا" بغل

اوایل شهریور دیدیم خودش گاهی چشمهاشو محکم فشار میده و باز و بسته میکنه، ما هم گفتیم چشمک زدی؟ و این شد که الان بلد شده چشمک بزنه البته از نوع دوچشمیشچشمک

تا کالسکشو میبینه بدو بدو میره طرفش و شروع میکنه به هل دادنش، عاشق این کاره، مهارت خاصی هم داره، یک بار که رفته بویم خرید با پدر و مادر و خواهرم بعد از اینکه از نشستن تو کالسکه خسته شده بود و آوردیمش بیرون، کلی وقت داشت برا خودش کالسکه رو این طرف و اون طرف هل میداد، پدرم کلی تعجب کرده بودتعجب

10 شهریور وقتی با هم سوار تاکسی شدیم، داشتم از تو کیفم پول در می آوردم تا بدم به راننده، بدون هیچ صحبتی از طرف من دیدم پسرکم پولو از دستم گرفت و به طرف آقای راننده گرفت، بعدش میخواست کیفم رو هم بهش بده، راننده گفت نه اون برا مامانته، بعد هم خندیدد و گفت چقدر هم بخشندست پسرتوننیشخندلبخند

تو خیابون که هستیم با دیدن جوجو و پیشی کلی ذوق میکنه و برای نشون دادن ذوقش دستش رو از بازو  تند تند باز و بسته میکنه، شبیه حالت دستش برای بای بای کردن اما تند تر و محکمترماچ

اگه کار ی کنه که دعواش کنیم یا بخواد کار ی کنه که میدونه نباید بکنه صورتشو میاره سمت صورتمون و مثلا بوسمون میکنه بلکه هندونه ای زیر بغلمون گذاشته باشهچشمک

  خوردن ِ شیر و مایعات رو با نی تا حدی یاد گرفته البته بیشتر از اینکه مایعات محتوی بطری یا لیوان رو بخوره علاقه داره به خوردن سر  ِ نی  به نحوی که آخرش دهانه ی اون نی بیچاره به هم میچسبه و دیگه چیزی نمیتونه ازش  عبور کنه تا بخورتشچشمک

از 15 شهریور تا چیزی رو که دوست داره برمیداره میدوئه میره تو اتاق تا از دسترس ما دور شه و به اصطلاح خودش قایمش میکنه، اولین بار این کار رو برای ماژیک هایلایت باباش انجام داد. نمیدونین چقدر باحالن این بچه ها، یعنی واقعا باورشون میشه که میتونن چیزی رو از ما قایم کنن و ما نمیتونیم  ازشون بگیریم؟!نیشخندخنده

بوس کردن رو به شکل معمولش و با صدا، دو سه روزیه یاد گرفته، تا قبل از این فقط لبهاشو میگذاشت رو صورتمون و تا حدی فوتمون میکردچشمک

دیشب برای اولین بار با پدرش رفت مسجد، خیلی دوست داشتم ببرمش اما میترسیدم نگذاره، برای اولین بار بد نبوده اما همسرم میگه مهر بغل دستیشو برمیداشته و کمی شیطنت کرده.

دیگه دستش میرسه به کابینتها و میتونه یه چیزی رو بذاره رو کابینت و بالتبع چون میتونه اگه چیزی رو کابینته گوششو بگیره و بندازه رو خودش این پیشرفتش خیلی خطرناکه و باید مراقب باشم بلایی به سر خودش نیاره.

خدایا برای همه چیز شکر،

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

فهیمه
25 شهریور 92 8:02
خدا حفظش کنه


ممنون عزیزکم
مرضيه (مامان محمدمهدي)
25 شهریور 92 9:09
اون هندوانه زير بغل گذاشتن رو خوب اومدي مهتاب جون، پسرك ما هم در روز كلي از اين هندونه ها...
خدا حفظش كنه


امان از دست این بچه ها
ممنونم و به همچنین پسر شما رو
مهدیه
25 شهریور 92 12:19
اون وقتی که من اومدم اینا تو ادامه مطلب نبودن
احتمالا کاملا لود نشده بود. هرچی تلاش کردم نتونستم سر در بیارم چی نوشتی!!!
حالا درست شد!


حالا فهمیدم چی بوده اونا!
چرکنویسهام بودند، گذاشتمشون تو وب و بعد رفتم ویرایششون کردم، هر بار که کار جدیدی میکنه این پسری من تو قسمت صفحات جداگانه مینویسمشون و وقتی میخوام پست بذارم همونها رو با ویرایش تبدیل میکنم به پست جدید، این بار خودم هم خیلیهاشو به زور فهمیدم چیه، آخه با عجله و تند تند مینویسمشون تا فقط یادم نره
محبوبه
25 شهریور 92 13:15
چه متن قشنگي!
من عاااااشق چشمك زدن بچه هام.اينكه چشماشون رو به هم فشار ميدن و مثلا اداي چشمك زدن ما رو در ميارن
تبريك بخاطر پيشرفتهاي پسري.


واقعا هم کار ِ جالبیه این چشمک زدنشون
ممنون عزیزم
شادی
26 شهریور 92 0:12
خدا حفظش کنه عزیزم


ممنون گلم
مهدیه ( مادر دختری)
26 شهریور 92 12:52
جدی با باباش رفت مسجد؟
بابام میگه منتظرم دخترت بزرگ بشه با خودم ببرمش مسجد!
ولی همسری ما مسجد که میره اینقدر کار داره که وقت نمی کنه دخملی رو هم ببره! مجبورم بسپرمش به عمو های مسجد!


بله رفت و مقدار اندکی هم اذیت و شیطونی کرده اما قابل تحمل بوده
ایشالا به زودی دختر شما هم میره
مرمر مامان محیا
26 شهریور 92 16:30
ماشالا پیشرفت...یه ثانی فک کردم این نی نی علیرضا ست ک بزرگ شده


ممنون
مامانس
27 شهریور 92 12:48
ممنونم مهتاب جون
تولد همسرتون هم پیشاپیش مبارک

میگم مهتاب جون اینجوری که من متوجه شدم فندق من با فندق شما یه ماهه فاصله داره
میخوام ازت بپرسم ببینم علیرضا هم تو خوردن غذا بد عنقه

من هر کاری میکنم نمیخوره اوایل که بهش با زور غذا میدادم که بعدا هر کار کردم دهنش باز نکرد تقریبا دوماه هیچی بهش ندادم الان هم که یه مدتیه شروع کرده به غذا خوردن خیلی کم میخوره شاید تو صبحونه اندازه یه بند انگشت نون نخوره اونم باید خودش بخوره
میخوام بدونم طبیعیه یا من ببرمش پیش متخصص تغذیه






در شمن ایده ها تو که پیشرفت ماه انه شو می نویسی رو می پسندم شاید کپی کردم ازت


عزیزم بله متاسفانه پسر من هم خیلی بد غذاست
دکترش گفت روزی دو وعده غذا سوپ یا فرنی براش کافیه و شیر خودم غذای اصلیشه، اما تا کی نمیدونم؟! شما هم با دکترش مشورت کن، جای نگرانی نداره اما شاید مکمل و یا اشتها آور یبهش بده
موفق باشی گلم
miss melii
12 تیر 93 2:11
آخی نازی.خدانگهش داره^_^
mahtab
پاسخ
ممنون