پسری و می می نی
ماجرای من و پسری و می می نی رو وقتی برای اولین بار این کتاب رو برای پسری خوندم می تونین در ادامه مطلب بخوین
مثلا اومدم برای جذاب تر کردن قصه براش به طور عملی تئاتر هم بازی کنم، موقع خوندن این بیت "مامان جونم دندونام درد میکنه دوباره" ضمن تغییر صدام به یه بچه میمون فسقلی و شیطون دستم رو هم به نشونه ی دندون درد گذاشتم روی لپم، این کار ِ من همان و شروع دردسر همان، حالا مگه این بچه دیگه ول کن بود؟! برای خوندن تمام باقیمونده ی صفحات کتاب با اشاره به دستم و گرفتنش و هل دادنش به سمت صورتم منو مجبور میکرد که دستمو بذارم رو لپم
این قصه ما همین جا تموم نشد، یه بار همین کتابشو برده بودم خونه مامانم تا در غیابم باهاش سرگرم بشه، اونجا هم همین داستان رو داشتن باهاش، حالا خوبه قبلا به مامانم اینا تحت عنوان شیرینکاریهاش این ماجرا رو تعریف کرده بودم براشون اگر نه کچلشون میکرد و آخر سر هم نه اونا میفهمیدن این بچه چی میگه و از طرفی این طفلکی هم عصبی میشد،
روزی که خونه ی زن داداشم مونده بود اونجا براش یه کتاب دیگه از سری مامانی و می می نی رو براش میخونده که باز هم همین ماجرا ادامه داشته اما اون بار زن داداشم نمیدونسته چی میگه و چی میخواد برا همین وسط کتاب خوندن بی خیال میشه و میره سراغ یه سرگرمی دیگه، جالبه که موقع خوندن کتاب دیگه ای غیر از "می می نی" ازمون همچین چیزی رو نمیخواد.
پی نوشت: خدایا به اندازه ی بزرگی ات و به اندازه رحمت و بخشایشت شکر میگویمت بابت هر چه دارم و ندارم، بابت ِ هرآنچه از داشته هایم میشناسم و نمیشناسم و نیز هرآنچه از نداشته هایم میخواهم و نمیخواهم.