علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 21 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

در تکمیلِ پست قبل

1392/2/14 15:14
نویسنده : mahtab
344 بازدید
اشتراک گذاری

به قولِ آقای فرهنگ ، وقتی آدما میخوان  انجامِ یه کارِخوبی روشروع کنن و یا یه عادت بد رو ترک کنن کائنات میاد به جنگشون، با اینکه تا دیروز مثلا چه دروغ میگفتی چه نمیگفتی برات خیلی فرقی نداشته، دقیقا از روزی که تصمیم میگیری عادت بد دروغگویی رو کنار بذاری یه عالمه موقعیت برات پیش میاد که همون روز هزار بار میگی کاش میشد از فردا دروغگویی رو کنار بذارم، و به خاطر منافع مادی و یا غیر مادیت بارها ارزو میکنی کاش میتونستی به دروغ متوسل شی،

 این بازی روزگاره، این انرژی کائناته که باهات این روشو پیش میگیره تا ببینه چند مرده حلاجی؟! بهت بگه اگه مردش هستی ادامه بدی و وگرنه خودت و دیگرانو معطل نکنی،

تو پست قبل نوشتم که میخوام امسال روز مادر یه جور دیگه باشم، روز مادر امسال میخوام مادر باشم و مادرانه رفتار کنم،

امان از اینکه یادم رفته بود دنیا  فقط جای ادعا کردن و ارائه تئوری نیست، نمیذاره فقط حرف بزنی و بری،

این بود که منم امتحان شدم، کائنات به جنگم اومد، داشتم میباختم اما به کمک خدا و بقیه بلند شدم، سربلند شدم.

چهارشنبه شب قرار شد برای عرض ادب به مادر عزیزم، همراه برادرم و خونوادش برای شام بریم منزلشون، من خودم با پسرک رفتم، چون همسرم معمولا دیر میاد خونه منتظرش نموندم و به پیشنهاد خودش ما زودتر رفتیم، فکر میکنین ساعت چند اومد اونجا؟ تا حالا پیش نیومده بود تو این چند سال، اما اون شب خاص، روزِ مادر، روزی که من میخواستم بزرگ باشم و بی توقع، همون شب غریبترین شرایط پیش اومد، ساعت 11/15 شب از اداره اومد خونه، البته من موندم خونه مامانم اینا، شام خوردیم،همه رفتن، من هم پسرکو خوابوندم، خودم هم کمی استراحت کردم تا اومد،

راستی یادم رفت بگم دقیقا همون روز، روز مادرو میگم، یک عدد ویروس گرامی میهمان خانه ی بدنم شد و تا شب سردرد داشتم، از بعد غروب حالت تهوع هم بهش اضافه شد، همسرم به تب و لرز و هذیانم رسید، تا صبح جون کندم، پسرک همراهی کرد و یک بار بیشتر برای شیر خوردن مزاحمم نشد، ظهر پنجشنبه رفتم دکتر و سرم زدم و از پنجشنبه شب تونستم از جام بلند شم، و حالا بهترم، خیلی بهتر، و خوشحالم که از این امتحان که همسرم هم از نتیجه اش راضی بود سربلند  بیرون بیام.

همسرم خودش کلی ناراحت بود و شرمنده، کاری بود که براشون پیش اومده بود و دست خودش نبود، 

و من اولین روز مادر بودنم رو اینگونه سپری کردم، در نهایت سورپرایز شدن توسط ِ.............کائنات

 

پی نوشت: مراقب خودتون و نازدونه هاتون باشین، دکتر میگفت این روزها خیلی از بیماراشون با علائمی که من داشتم بهشون مراجعه کردن، از علائمش اینه که این ویروس کل سیستم گوارشی رو به هم میریزه، فکر کنم دستتون اومد چی میگم، نه؟

در ضمن دعا کنین پسرکم دچارش نشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان آرتین
14 اردیبهشت 92 15:20
ما هم همگی دچار این ویروس شدیم.

ناااازی
بمیرم الااااهی
خیلی بده این ویروسه

مهدیه
15 اردیبهشت 92 9:10
خدا دور کنه!
با نی نی مریض داری سخته!

ممنونم

مرضيه (مامان محمد مهدي)
16 اردیبهشت 92 8:42
اين هم يه امتحان بود براي روح بزرگت. خوبه كه سربلند بيرون آمدي
شكر خدا الان بهتري؟

بله دیگه، ممنون
بله خدا را شکر اما مادرم هم دچار شده و همسرم هم انگار داره دچار میشه(حالش امروز زیاد خوب نبود)

رزماری
16 اردیبهشت 92 8:49
الآن که بهتری انشاءالله ؟
خدا رو شکر که از امتحانت سربلند بیرون آمدی .آفرین بر تو ای بانوی بزرگ

خدا راشکر بهترم
یه کوچولو دل درد دارم که قابل تحمله در برابر حال روز اولم
ممنونم