از سفر گذشتگی ;)
پسر گلم امروز 30 هفته شدی(23اسفند ماه91)
پدر و مادر همسرم اصالتا اصفهانین، اهل خود شهر اصفهان، و پدرِ پدر من اهل یکی از شهرهای استان اصفهان. پدر من خودش تهران به دنیا اومده اما پدر همسرم اصفهان.
حدودا سال 1349 بوده که خونواده ی همسرم از اصفهان به قصد استخدام پدر خونواده در ارتش، عازم تهران میشن. دو فرزند اول خونواده متولد اصفهان هستن و دو تای دیگه که همسر من آخریشونه تهران به دنیا اومدن.
خلاصه در حال حاضر پدر و مادر همسرم یه کمکی لهجه دارن اما بچه ها ( که البته بزرگتریشون الان 46 سال داره) کوچکترین نشانه ای از اصفهانیها ندارن.
امتحان کنکور همسرم سال 77 بوده و تو انتخاب شهرها بعد از تهران به پیشنهاد و تشویق خونوادش اصفهان رو هم زده بوده، همون اصفهان قبول میشه و دو ترمی رو مهمون خاله جونش بوده، اما بعد از مدتی پدر و مادرشون بعد از بازنشستگی پدر همسرم و از اونجا که دیگه بچه ای هم تو خونه نداشتن، به فکر رفتن به اصفهان میفتن تا سالهای باقیمونده از درس پسرشون رو در کنارش باشن، خلاصه خونه ای ساختن و آشیونه ای، تا هم پسرشون راحتتر به درسش برسه و هم به جبران سالهای دور از وطن ، مدتی رو در کنار اقوام و در زادگاهشون زندگی بگذرونن، جونم براتون بگه که اتخاذ این تصمیم همان و تا الان موندگار شدن پدر و مادر همسرم در شهرشون همان،
به قول مادر همسرم اون سالهایی که باید در کنار پدر و مادرشون تو اصفهان میموندن و از بودن با اونها لذت میبردن به خاطر کار پدر شوهرم مجبور به زندگی در فراق و غربت شدن و حالا که پدر و مادرشون زنده نیستن، و بچه هاشون همه تهران هستن، اونا باید دور از بچه ها و در تنهایی زندگی کنن ( البته بگم علت اینکه نمیان تهران زندگی کنن اینه که پدر همسرم به دلیل اشتغالی که حالا اونجا برا خودش پیدا کرده به هیچ وجه حاضر به برگشت به تهران نیست اما مادرشون شدیدا دوست دارن اینجا باشن) خلاصه باز هم به قول مادر همسرم قضیه ی زندگیشون شده یک بام و دو هوا و گاهی هم باعث و بانی این وضع، میشه همسر بیچاره ی من
هر از چند گاهی میان تهران اما یکی دو روزی بیشتر نمیمونن، دل من هم میسوزه براش که نمیتونه بزرگ شدن نوه هاشو اونجور که دوست داره از نزدیک ببینه
اینارو گفتم که بگم از سالی که ازدواج کردیم بیشتر سال تحویلها رو در کنار اونها بودیم، فقط سال 90 بود که اونها اومدن تهران، پارسال هم قرار بود بریم، از اونجا که ویار بد قلق من تازه اواسط اسفند برطرف شده بود خودم هم خیلی دوست داشتم بریم، اما دقایق 90 بقیه از جمله مادربزرگ و مادرم، حتی خود خونواده همسرم ما رو منصرف کردن (البته تصمیم گیری رو به عهده ی خودمون گذاشتن) ما هم ترسیدیم و جانب احتیاط رو گرفتیم و در تهران ماندیم.
پسر عزبز تر از جانم
از اون سفر، که مطمئنا هم برای روحیه ی مادر و پدرت خوب بود و هم پدر بزرگ و مادر بزرگت رو خیلی خوشحال میکرد فقط و فقط به خاطر گل روی شما گذشتیم.
پی نوشت1:
برای اون دسته از دوستانی که با دیدن واژه ی "اصفهان" ذهنشون رفت به سمت یک صفت خاص، باید بگم که ممکنه هر صفتی رو تو اقوام همسرم دیده باشم جز اون یکی، اینو از صمیم قلب گفتم،نه برای دل خودم بلکه برای شفاف سازی این نکته که واقعا خیلی از اقوام کشورمون به صفاتی معروف و مشهورن که گاهی حتی به سختی میشه دره ای از اونها رو در اون افراد پیدا کرد!
پی نوشت2: با خوندن نظر مهدیه جون یادم افتاد که همسری من هم امسال بدون من رفت کربلا
13 تا 19 خرداد با یکی از دوستانش به طور انفرادی رفتن و تا برگشتنش دل من هزار راه رفت، گرچه از سفر بازموندم اما خوشحال بودم که همسرم میتونست با رفتنش برای خودمون و پسرمون قبل از اومدنش، دعای ویژه کنه
پی نوشت3: اینم از سوغاتی بابای نی نی برای نی نی