علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین 7 سالگیت مبارک

پسرهای دوست داشتنی ما

سفر کربلا، خرداد91

1392/3/20 14:06
نویسنده : mahtab
930 بازدید
اشتراک گذاری

پارسال روز پدر، 13 رجب، 13خرداد بود.

همسرم باید برای یه ماموریت کاری به ایلام میرفت.

به پیشنهاد همسرم (به خاطر همزمان شدن با ایام البیض) تصمیم گرفتن حالا که میرن ایلام و به مرز مهران نزدیک میشن، خوبه به زیارت آقا امام حسین (ع)  هم برن.

به من گفت نظرت چیه و من نظرم این بود که دوست نداشتم بدون من بره، دلم میخواست منم برم اما خب معلومه که نمیشد، تو ماه 7 و سفر؟! از طرفی مگه میشد بگم نه نرو، این بود که راهی شد، منم قبل از رفتنش براش  یه جشن دو نفره ی روز پدر گرفتم و کادو ی خودم و نی نی رو بهش دادم. شنبه 13 خرداد عازم شدن، نصفه روز ایلام بودن و بعد رفتند به سمت کربلا.

منم رفتم خونه ی پدرم، یک هفته ای طول کشید سفرش، انفرادی رفته بودن، هم برای من سخت بود دوری ازش هم برای اون، اما از شواهد معلوم بود که برای اون سختتر بوده، و به قول خودش چقدر بد که نبودن من باعث شده نتونه اونجور که باید استفاده کنه، خب از یه طرف خوبه که انقدر براش مهم بودم اما از سویی بده که وابستگیمون باعث عقب افتادن از معنویات من یا اون بشه.

خلاصه به خاطر نی نی کوچولو از سفر کربلا جاموندیم اما همه یدلخوشیم این بود که  با تشویقش برا یرفتن وسیله ای شده بودم برای  دعای خیرش  برای خودمون و زندگیمون،  اونم از حرم باب الحوائج و سید الشهدا (ع).

این روزها شدیدا دلتنگ صحن و سرای باصفاشونم.

بعد از برگشتش و تعریف ماجراهای سفرشون تازه فهمیدیم که چه خطری از سرمون گذشته و بابت سالم برگشتنش چقدر باید خدا راشکر کنیم، سفر کربلای انفرادی خیلی خطرناکه و اونطور که همسرم تعریف کرد خود امام حسین (ع) نگهدارشون بوده، حتی از فکر کردن به اینکه اگه خطری پیش میومد براش چه باید میکردم تنم میلرزه.

خدایا شکرت

ایشالا قسمتتون بشه سفر قم، مشهد، کربلا، نجف، سوریه، مکه و مدینه

 

پی نوشت 1 : راستی فکر کنم چهاردهم پونزدهم خرداد از این به بعد برای ما یادآور سفر زیارتی کربلاییه که با اینکه من و پسرمون همراه همسرم نبودیم اما ان شاء الله از اثرات معنویش بی نصیب نموندیم.

پی نوشت 2 : من و همسرم هردومون برای اولین بار 9 تیر 89 به سفر کربلا رفتیم.

یه جشن ساده بود با هدایایی معمولی، مهم این بود که خودش خبر نداشت و سورپرایزش کردم ، با پدرم رفتم خرید.

من براش عطر ماه تولدشو گرفته بودم

و نی نی مون هم که فکر کنم میتونین  اثراتشو روی شکمم ببینین طبق معمول همه ی بچه ها که معمولا برای باباهاشون جوراب میخرن به  باباییش جوراب هیه داد چشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

محبوبه
14 خرداد 92 17:42
من که اثری از شکم نمیبینم توی عکس.
بس که خودم گرد و قلبمه شدم.البته که من الان از اون موقع شما جلوترم.
ایشاله سه تایی نصیبتون بشه که برید.
قربون علیرضا جون با کادویی که خریده...البته کادوی شما هم خوشگل بودا...
منم از طرف پسری،امسال برای شوشو یه جفت جوراب خریدم.


واقعا؟
خودم میبینم که!
آخه شکمم تو بیشتر لباسا پیدا نبود
حتی برا گرفتن عکس بارداری مجبور بودم یا از کنار بگیرم یا شکممو بدم جلو
میگفتن بچه تو پهلومه


مهدیه
15 خرداد 92 9:46
هیییییییییییییییییییییی مهتاب جون

کربلا گفتی و کردی کبابم!

این همسری ما تابستون 91 که سفر کربلاش جور شد و می خواست با داداشش بره، به من گفت که هوا این موقع سال گرمه و اگه بیای اذیت میشی! منم گفتم خو راست میگه ممکنه دست و پا گیرش بشم و نرفتم.

سال بعدش که با همه ی دوستاش و خانوادش رفت کربلا و چون همه ی خانوادش بودن دلم نیومد بگم نرو! یکمم فکر کردم خودخواهیه از سفر با خانوادش محرومش کنم.

امسالم که داره گذرنامش رو میفرسته تا اربعین واسه پیاده روی بره کربلا!

اصلا نپرسید برم یا نرم!

منم دیگه چیزی نگفتم.

نمی دونه ته دلم چه خبره!

هرکس منو میبینه میگه چرا اجازه میدی بازم تنها بره!

چه کنیم مظلومیم دیگه!


سلام عزیزم

چی بگم والا؟! از دست این مردها چه میشه کرد؟ نه میشه گفت نرو نه میشه تنها برن و هیچی نگفت، بهتر اینه که به نرمی متقاعدش کنی که دوست درای با هم بری همه جارو به خصوص زیارت، یه وقتایی استثنا پیش میاد و ادم مجبوره اما نه اینکه تعداد مجردی رفتها انقدر بشه که جلو بقیه وجهه ی بدی داشته باشه، بقیه رو بهانه کن و بگو من که مشکلی ندارم اما جلو خونوادم و ... زیاد جالب نیست و فکر میکنن خدا ی نکرده رابطه ی ما با هم زیاد خوب نیست

ایشالا قسمتتون بشه با هم برید

به قول زنداییم که پارسال منو دلداری میداد میگفت باید دلمونو به این خوش کنیم که اگه برن، در اصل بیشتر اجرزیارتشون برا خانوماشون میشه

امیدوارم

مهدیه
15 خرداد 92 12:33
می دونی مهتاب جون وقتی خانوادش بهش اعتراضی نمی کنن من دیگه چی بگم؟ یکی از دوستامون که هر سال تنهایی می رفت سفر ،مادرشوهرم اینقدر دعواش میکرد که نگو! اما حالا به پسرش چیزی نمی گه! میگه آقا طلبیده دیگه!!!
وقتی خانوادش پشتشن من دیگه چی بگم؟! اونم همسر من که شدیدا به حرف مامانشه!
دیگه برام مهم نیس!
خودش بره زیارت کنه ، ما رو هم دعا کنه!

پس اینطور!
چه بی منطق رفتار میکنه مادر همسرت؟!
منم دارم از این مشکلات، همه دارن اما هر کی یه جوریشو
ناراحت نباش باز خوبه میره زیارت، میفهممت اما چاره ای نیست
یعنی با زبونت نمیتونی همسرتو متقاعد کنی؟ اینقدر مامانش روش تاثیر داره؟ تک پسره همسرت؟
ناراحت نباش گلم

مهدیه
16 خرداد 92 10:42
نه تک پسر نیس
دوتا داداشن!
ولی خیییییییییلی به حرف مادرشون هستن!
با مادرشوهرم خوبم خداروشکر ولی تو این مسئله که بیشتر از من رو پسراش تاثیر میذاره خیییییییییلی مشکل دارم!

منو باش! خوبه این همه از جاریو دختر عموی فاطمه سادات گفته بودیها!

مامان آوا
17 خرداد 92 22:47
انشالله خونه خدا قسمتتون بشه البته اين دفعه سه نايي

ممنونم
البته دو تاییشو رفتیم، خرداد 90
ایشالا اول قسمت همه اونایی که نرفتن، بعدشم اونایی که رفتن و مثل ما دلشون پر میزنه دوباره برن

مرضيه (مامان محمدمهدي)
18 خرداد 92 9:14
مهتاب جون دلم كربلا خواست
الهي كه دوباره قسمتتون بشه و اين بار سه تايي
من هم طعم تنهايي زيارت رفتن همسري رو چشيدم، سفر مكه، اون هم تو دوران عقد و زمانيكه وابستگي خيلي شديدي بينمون ايجاد شده بود. خيلي برام سخت بود ولي چه ميشه كرد خواهر جون!

ایشالا سمتتون بشه به زودی
میفهمم خیلی سختت بوده