باقی مانده های سال 85
چه زود میگذره، باورم نمیشه یک سال از این پست گذشت، باورم نمیشه هفت سال گذشته، انگار نه انگار که هفت ساله روزها و شبهامون رو زیر یک سقف مشترک گذروندیم، باورم نمیشه که اینقدر زود سن با هم بودنمون داره بالا میره، اما مهم نیست که من باور کنم یا نه، مهم اینه که زندگی در جریانه و زمان در شتاب و بهترین کار اینه که از با هم بودنمون بهترین استفاده رو ببریم، چی بهتر از اینکه از امسال، روز با هم یکی شدنمون رو با حضور میوه ی درخت عشقمون جشن میگیریم؟!
راستی نمیدونم این باقیمانده ها ی هفت سال قبل فرسوده تر شدن یا من و شما؟
دیروز آخرین باقیمانده از جهیزیه ام رو باز کردم، چه خوبه که آدم یکی از وسایلش رو بعد از گذشتن این همه سال هنوز باز نکرده باشه، کلی ذوق کردم، هرچند بیشتر گول زدن خودم بود اما حس کردم هنوز خیلی هم نگذشته، حس اون سالهای اول رو داشتم که با هربار باز کردن یکی از وسایل کلی ذوق می کردم.
این رو هم بعد از 7 سال بالاخره دیروز انداختم دور
اگه گفتین این دو تا عکس با تفاوتشون چی میخوان بگن؟
25 مرداد92، تولد پسر 1 سالمون
16 شهریور 92، 7 امین سالگرد ازدواجمون با تزئینات باقیمونده از تولد 1 سالگی پسرک
پی نوشت: باب اسفنجی تو سالگرد ازدواجمون علاوه بر عدد 1 که تو دست چپشه عدد 7 رو هم به دستور من و به نشونه ی هفتمین سالگرد ازدواجمون دستش گرفته