هنوز خیلی زوده !
نمی دونم اون مهمان کوچولوی معصوم 3 یا 4 ساله ی برنامه ی خاله شادونه به مامان و باباش چی گفته و شنیده بود که اون روز درپاسخ ِ تعریف یک بچه ی خوب گفت:
"وقتی یه چیزی گرونه نمیگم مامانم برام بخره! "
اما می دونم برا اون فرشته ی ناز با اون زبون تازه باز شده ی شیرینش هنوز خیلی زوده که وارد بازی گرون و ارزون بودن اجناس بشه،
از اون روز فکرم درگیر این موضوعه که واقعا چطور میشه هم بچه ها رو اقتصادی و حسابگر بار آورد و هم با واژه های صقیل و خشک و بی روح ِ آدم بزرگا به این زودی ها حباب نازک و شفاف دورشون رو که دنیاشونو ناب و بی نظیر کرده به دست خودمون نترکوند؟!
پی نوشت: به برکت وجود پسری و به لطف برادرم و خانومش و البته اصرار بچه هاشون در یکی از روزهای عید رفتیم قلعه ی سحر امیز پارک ارم، از همین ها که در عکس میبینین دیدیم و دختر کوچیکه ی برادرم مشمول بازی شد و ما هم با دیدنش کلی غش و ضعف کردیم و مدام در حال حسرت خوردن بودیم که چرا زیر 20 کیلو نیست وزنمون؟! اصلا این چه وضعیه که همه ی بازیها و هیجانات مخصوص بچه هاست؟! البته بگم این محدودیت وزن به خاطر کوچکی و کم عمقی استخرشون بود، و تو این عکس میبینین که بچه ها چند تایی باهم سوار شدن،جالب این که این بازی در عین سادگیش کلی جذاب و هیجان انگیزه.