چند راهی
سلام
اومده بودم که از خودمون براتون بگم،
از پنجشنبه و جمعه ای که گذشت،
از سفر اصفهان،
البته سفر همسرم،
اومده بودم تا از یک روز و نصفی بی حالی و بد اخلاقی و تب پسرک بگم،
از ورم کردن لثه و معلوم شدن اثر دندونی که باعث اون حالاتش شده بود و ایضا علت نرفتنمون همراه همسرم،
از دلتنگیهام بگم و ...
اما تازه متوجه شدم که اینجا یه دنیای مجازیه،
اینجا جایی نیست که با چند روز نبودن ما و ننوشتنم ضرورتا کسی نگران بشه،
اینجا قرار نیست دل کسی برای ما بتپه،
اینه که چند روزه یه کمکی دل سرد شدم،
از نوشتن نه،
از اینجا نوشتن،
انگار اینجا بیشتر به درد اونهایی میخوره که از ارتباط نداشتن با اونی که دارن نوشتشو میخونن حس بهتری دارن تا داشتنش،
در حالی که من وقتی میبینم تعداد دوستانی که معمولا چراغ خاموش به اینجا سر میزنن خیلی بیشتر از دست خط های به جا گذاشته از اونها برای منه، حال بدی پیدا میکنم، در خودم احساس نقص میکنم و دچار شک میشوم، نه شک به دوستان، بلکه به احساساتی که همراه نوشته هام به اون ها تزریق کردم، به احساساتم شک میکنم،
و حالا مانده ام سر چند راهی...