16 ماهه ی قند آب کن ِ ما
پسر ِ 16 ماهه ی ما، نمیدونی چطور قند تو دلمون آب میشه وقتی:
وقتی ...کسی که اسمشو میگیم پیشت نیست یا خوراکی ای تموم میشه همراه با حرکت دادن دستهات به سمت خارج از بدنت با صدای خوشگلت میگی: "نـــی".
وقتی...با دستهای کوچیکت برامون بوسه میفرستی، و چون هنوز یاد نگرفتی اونا رو به سمتمون هدایت کنی همینطوری همون جا جلو دهانت و زیر دستهات زندانی میشن.
وقتی ... میون بازی و به طور نامتعارفی چیزی رو سرت میذاریم(سبد، عروسک یا هرچیز دیگه) سریع میگی: "ayn" یعنی آیینه و بعدش میری سراغ آیینه و با پاهای کوچولوت سعی میکنی خودتو بهش برسونی و خودتو توش ببینی و بعد به خودت و قیافه خنده دارت میخندی (راستی الان یادم افتاد که قبلتر ها هربار بابایی درمورد سر و وضعم نظر میداد من تندی خودمو به آیینه میرسوندم تا خودم هم خودمو ببینم، و بعد بابا کلی به این کارم میخندید).
وقتی ... از کنار هر کشو یا در کابینت و کمدی که بازه رد میشی و بدون استثنا اونو میبندی و ادامه ی مسیر میدی.
وقتی ...بابا داره تو اتاق درس میخونه و اگر در رو نبسته باشیم خودت میگی: "da" و بهش اشاره میکنی که خودمون بریم ببندیمش و راضی نمیشی تا ببندیمش(خدا رو شکر دو سه هفته ایه که دیگه به موضوع بسته بودن در حساس نیستی و تحمل میکنی، آخه قبلا اصلا اجازه نمیدادی دری بسته باشه و بودن بابا تو اتاق به تنهایی رو تحمل نمیکردی).
وقتی ...به شیوه ی خودت صدای خر و پف رو در میاری و ادای خوابیدن رو.
وقتی... با علاقه عجیب و غریبی در هر وسیله ای رو سر جاشون میذاری و موقع غذا خوردن اجازه نمیدی در هیچ ظرفی باز باشه (نمیذاری از محتوی ظرف مربا یا عسل یا هر ظرف دیگه ای استفاده کنیم چون اصرار داری که در اونها باید همیشه رو خودشون باشه).
وقتی...با دیدن هر صحنه جدید و غیر عادی ای شروع میکنی به خندیدن، مثلا وقتی میخوام موهامو با گل سر بالای سرم محکم کنم، گیره سرم رو بین دندونهام نگه میدارم تا موهامو با دستهام جمع کنم و بپیچونم، با تعجب نگام میکنی و بعد میخندی.
وقتی... عکس خونه رو تو کتاب بهت نشون میدیم و میپرسیم چیه و میگی: "ooun"
وقتی...پر رو به طور واقعی دیدی و اسمش رو یاد گرفتی و هر بار میبینی بدون پرسیدن ما میگی :"pa" (پر متکا رو برای اولین بار دیدی و یاد گرفتی)
وقتی ...از 14 آذر ماه گفتن "عمه" رو هم یاد گرفتی، خیلی قشنگ تلفظش میکنی و این اولین کلمه است که میتونی کامل اداش کنی(و هر دوتا عمه رو هم با خطاب قرار دانشون مستفیض نمودی).
وقتی...قبل از شیرخوردنت میگی: "lala" (البته نه به وضوح لا لا گفتن ادم بزرگها) و میری متکا میاری تا بخوابیم و شیر بخوری(به شیر هم میگی :"di").
وقتی... بغلمون هستی و کفشت یه کم فقط یه کم از پات میاد پایین، به نحوی که ما نمیبینیم، خودت میگی: "da" و انقدر ادامه میدی تا متوجه شیم و درست پات کنیم، (همین کار رو در مورد کلاهت هم انجام میدی و میگی "do"، خیلی به پوشیدن کفش و کلاهت قبل از بیرون رفتن و نیفتادنشون بعد از پوشیدنشون اهمیت میدی).
وقتی...تا میشنوی میگیم که "بریم" ، یا "بریم شیر بخور" هرجا که باشی و هرکسی که باشه باهاش بای بای مکینی، هرچند قرار باشه از یک اتاق بری اتاق دیگه.
خدایا شکرت به اندازه ی بزرگیت...