علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 10 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

ساعت چنده؟

1392/7/25 21:59
نویسنده : mahtab
361 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه ( 10 مهر) پسری رو گذاشتم خونه مامانم و رفتم برای  انجام کار بانکی،

کارم طول کشید، زنگ زدم خونشون از ش سراغ بگیرم

مامان گفت:  "خوبه و داره بازی میکنه،

بعدش هم گفت: "پسرت ساعت بلد شده"،

گفتم:  "یعنی چی؟ چطوری؟"

گفت: "خالش بهش میگه ساعت چنده و  اونم میگه "ده" "

 

ماجرا از این قرار بود که چشم  پسری به  ساعت اتاق خواهرم  گره خورده و داشته  با دستش هم بهش اشاره میکرده، خواهرم هم براش توضیح میده که این ساعته و بعد می پرسه علیرضا ساعت چنده؟ اون هم نه میذاره نه بر میداره میگه : "ده" تعجب

خواهرم بهتش میزنه، چند بار میپرسه و اون هم هر بار همون جواب رو میده.

من هم که اومدم خونه خواهرم داشت تعریف میکرد ماجرا رو،  تا تو حرفهاش به اسم ساعت رسید پسری گفت : "ده"

برای باباش  هم تکرار کرد  تا اون هم باورش بشه اما از اون روز به بعد دیگه نگفت.

 

قضاوت نوشت: باور نمیکنم که جز یک حسن تصادف پای چیز دیگه ای در میون باشه اما به هرحال چون  برا خودمون جالب بود خواستم اینجا هم ثبتش کنم. و باید اضافه کنم که از مدتها قبل "ده" تو دایره لغاتش وارد شده بود و گاهی بر حسب تصادف و خواست خودش به کار میبرد اما این بار اون نوع به کارگیریش خیلی به جا و جالب بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مرمر مامان محیا
25 مهر 92 23:59
نه اتفاقا مهتاب تصادفی نبوده.محیا هم جدیدا میگه اک او سهههه.احتمالا ی جا شنیدن و به مرور زمان برا خودشون تکرار میکنن


چه بامزه
اتفاقا علیرضا هم مفهوم یک دو سه رو بلده اما از بین سه تاشون فقط " دو "رو خوب بلده
محبوبه
27 مهر 92 7:54
خوب ماشاله ديگه كلي پيشرفت ميكنه از اين به بعد.بنظرم اتفاقي نگفته.آخه منم حدود ١.٥ ساله كه بودم هركي ازم ميپرسيد ساعت چنده،جواب ميداذم دوازده بيست كمهمون بيست دقيقه به دوازده خودمون.
مسلما عليرضا هم متوجه ميشه كه به چه سوالي چه جوابي بده.
به جاي من بچلونش.


ممنونم
واقعا؟ چه جالب! البته جمله ای که شما میگفتی خیلی سختتر بوده
به روی چشم
مرضيه (مامان محمدمهدي)
27 مهر 92 10:42
مهتاب جونم اتفاقي نبوده، پسرك من هم تا ميگيم چند تا ميگه ده و گاهي بيست



شاید هم...
نازی به محمد مهدی جان
راستی چقدر دلم تنگ شده براش
ریتا
27 مهر 92 12:24
نمی دونم ایراد از صفحه منه یا از وب شما؟ نظرات نمیاد و باید بیام پایین برای یه پست دیگه نظر بنویسم . ضمنا اصلا مطالب هم آخر خطش میره زیر تبلیغات!


نمیودنم مشکل از کجاست؟
منظورتون از پایین یه پست دیگه است؟
خب اون تبلیغات رو میتونین با کلیک کردن روی ضربدر کنارش حذف کنی عزیزم

به هرحال کم سعادتی ماست ...
مرضی
27 مهر 92 15:45





الناز مامان آوا
29 مهر 92 17:26