علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 10 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

اتاق پسرکمون یک ساله شد

1392/4/22 0:05
نویسنده : mahtab
471 بازدید
اشتراک گذاری

21 تیر سال گذشته بود که بعد از کلی انتظار و البته دردسر بالاخره تخت و کمدت به خونه اومد.

همچین روزی بود که به کمک  مامانی، باباجون، خاله، دایی، زندایی و بابایی با کلی ذوق و شوق  اتاق زیبات  چیده شد و از ون به بعد بود که جای خالیت بیشتر  به چشم میومد و هر روز بیقرار تر از روز قبل بودیم برای اومدنت.

روز 26 ام خاله و زندایی ِ من و چند نفر دیگه از قوام برای دیدن سیسمونی شما به صرف عصرونه اومدن خونمون.

روز 27 ام هم دو تا عمه هات و مادربزرگت برای ناهار مهمونمون بودن. البته من خودم تا ظهر دانشگاه بودم و کارها بر دوش مهمونهای بنده خدا افتاده بود.

امیدوارم همیشه شاد و سالم بشی پسر عزیزم

این هم من و شکم ِ تو اوتم تو ماه آخر، که البته اون روزها واقع در اوج گندگیش بوده، حالا که نگاه میکنم با خودم میگم با این شکم بزرگ چطور تعادلمو از دست نداده بودم؟! و یا اینکه به این ور و اونور گیر نمیکردم آیا؟!چشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

ღ مونا مامان امیرسام ღ
23 تیر 92 3:08
سلام دوست خوبم.ممکنه به این ادرس برید و به ((امیرسام خرمی)) امتیاز 5 رو بدید اگر قبلا به کس دیگه ای رای دادید بازهم میتونید رای بدید. تا 8 مرداد هم وقت دارید.ممنون از وقتی که میذارید گلم. خوشحال میشم اگر بعد از رای دادن خبرم کنی. soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=7
مهدیه
23 تیر 92 12:02
اللهم اشف کل مریض


ان شاء الله
آااامین
مهدیه
26 تیر 92 11:17
این پستتو امروز تازه دیدم در حالیکه تاریخش قدیمی تره!


نظراتش هم که مال اون پست قبلیه


من دیگه دارم گیج میشم!!!


این عکس مال زمانیه که هنوز تخم مرغ شانسی بودی؟ جایزه ی تو شکم من با اینکه دختر بود ولی از مال شما بزرگتر بود!


البته تو روزای آخر


این عکس مال همون روزایی هست که تاریخش رو نوشتی؟



عزیزم گیج نشو، اون پستو پاک کردم و این رو به جاش گذشتم چون میخواستم تاریخش قبل از دو تا پست آخرم باشه، در اصل امروز گذاشتمش
راستش تاریخ دقیقشو ندرم چون انگار تاریخ دوربین اون موقع تنظیم نبوده اما هر چی هست از 22ام به بعده که اتاق چیده شده و به عبارتی میشه ماه آخر

مرضيه (مامان محمدمهدي)
29 تیر 92 12:29
واقعا هم شكمت تو اوت بوده


شكم من خيلي بزرگ نشده بود تا جائيكه خيلي از همكارانم متوجه نشده بودند كه من باردارم و بعد از به دنيا آمدن بچه كلي تعجبناك شده بودند كه سر و كله بچه از كجا پيدا شده


چه خوب!
راستش شکم من هم تا ماه 8 جوری بود که کسی زیاد متوجه نمیشد، تا ماه 7 دانشگاه میرفتم و خیلی از بچه ها نمیدونستن، من از اول بارداریم از خدا خواستم شکمم جوری نباشه که نشه راحت بیرون رفت و اذیت شد
ماه آخر هم خودم سعی کردم زیاد بیرون آفتابی نشم اما تو خونه کاملا مشهود بود و بلکه یه چیزی اونور تر از مشهود، ضایع بود







رزماری
31 تیر 92 9:08
اِ .من باز این پستت رو داشتم از دست میدادم .قبلاً ندیده بودم انگار .
واقعاً شما چطور روز 27 تیر تو اون حال و روز تا ظهر دانشگاه هم بودی ؟



حق داری آخه با یه پست دیگه جابجاش کردم،
همینو بگو! خودم هم موندم تو کار خودم