روز ِ درختکاری و پسرک ِ درخت دوست ِ ما
61. یا ممیت پنجشنبه صبح رفتیم باغ گل، یک گلدان گل طبیعی داشتیم که مدتی بود کمی ناخوش احوال بود، بردیمش اونجا تا ببینیم باید براش چه کنیم!!! به اولین فروشنده که نشونش دادیم گفت خاکش پر از پشه شده و همین الان بندازینش دور و هیچ راهی هم نداره، ما که شوکه شده بودیم و دلمون نمیومد این کارو بکنیم از ترس ِ خطرش برای سلامتی ِ همگیمون مخصوصا علیرضا راضی به این کار شدیم، گرچه برای من که این مدت کلی مراقبش بودم و از دیدن ِ برگهای جدیدش خوشحال و از زرد شدن بعضی برگهای دیگش غصه دار می شدم از همه سخت تر بود در کمال ناباوری دیدیم که علیرضا بادیدن ِ گلدان ِ خالی از گل در دستان پدرش شروع کرد به گریه، اون هم آروم آروم و بدون ِ...