روز ِ درختکاری و پسرک ِ درخت دوست ِ ما
61. یا ممیت
پنجشنبه صبح رفتیم باغ گل،
یک گلدان گل طبیعی داشتیم که مدتی بود کمی ناخوش احوال بود،
بردیمش اونجا تا ببینیم باید براش چه کنیم!!!
به اولین فروشنده که نشونش دادیم گفت خاکش پر از پشه شده و همین الان بندازینش دور و هیچ راهی هم نداره،
ما که شوکه شده بودیم و دلمون نمیومد این کارو بکنیم از ترس ِ خطرش برای سلامتی ِ همگیمون مخصوصا علیرضا راضی به این کار شدیم، گرچه برای من که این مدت کلی مراقبش بودم و از دیدن ِ برگهای جدیدش خوشحال و از زرد شدن بعضی برگهای دیگش غصه دار می شدم از همه سخت تر بود در کمال ناباوری دیدیم که علیرضا بادیدن ِ گلدان ِ خالی از گل در دستان پدرش شروع کرد به گریه، اون هم آروم آروم و بدون ِ صدا ولی همراه با کلی اشک...
هرکاری می کردیم هم آروم نمی شد، بهش گفتیم یکی دیگه می خریم و خریدیم اما فایده نداشت، تا اینکه رفتیم از یک فروشنده ی دیگه گلدان بخریم که تو مسیر یکی از آقایون فروشنده متوجه ِ اشکهاش شد و جویای علت ناراحتی ش شد، و وقتی متوجه قضیه شد یک گلدان کوچک از خانواده ی کاکتوس ها بهش داد و گفت "اصلا ناراحت نباش و هروقت گلت خراب شد غصه نخور بیا اینجا تا بهت یه گل دیگه بده"
خلاصه بعد از خوابیدن ِ ناراحتی ها خودمون هم خیلی از این همه احساس داشتنش به گل و گیاه متاثر شدیم و به داشتن ِ چنین پسری با چنین روحیه ی لطیفی به خود بالیدیم.
و نهایتا با دو گلدان گل بزرگ (اسپاتی و سرخس) و دو گلدان کوچک کاکتوس به منزل بازگشتیم.
خدایا شکرت