قله ی ِ صبر
برای هرچیزی تو این دنیا یه حداقل و حداکثری وجود داره،
صرفنظر از حداقل ِ موجود برای هرواقعیت و موجودیتی، هرچیزی یک قله ای داره،
شادی، غم، رضایت، نارضایتی، خشم و دربرابرش کظم غیظ یا به قولی صبر ... همه دارای یک اوج و فرودی هستند.
وقتی مریضی پسرکت از دیشب با تب شروع شده و امروز هم با بد اخلاقیها و غرغر کردن هاش ادامه داره و هر آن می خواهی از دستش فریاد بکشی اما نمی توانی، می خواهی به گریه هایش با بد اخلاقی جواب بدهی اما دلت نمی آید، می خواهی به تقاضایش برای بغل شدن جواب رد بدهی اما دلت برایش می سوزد... آن موقع است که به خودت می گویی...
یادت باشد در هر صفتی اگر به قله اش نرسی یعنی به دره و دامنه اش اکتفا کرده ای، هرقدر هم که تا نزدیکی های قله پیش رفته باشی، اگر به خودِ قله نرسی تحت هیچ شرایطی اسمت به عنوان فاتح آن قله ثبت نخواهد شد. پس اگر صبر می کنی ، اگر هر لحظه بیشتر از پیش اذیت میشوی، اگر به جایی می رسی که حس می کنی دیگر نمی توانی به صبور بودنت ادامه بدهی بدان که مطمئنا به قله نزدیک شده ای، در آن لحظه است که نبایدبه هیچ وجه از بالارفتن منصرف شوی، بلکه باید با قدرت به مسیرت ادامه دهی که با رسیدن به قله بقیه ی راه همه اش آسانیست و سراشیبی...
پی نوشت1: از مدتها قبل میخواستم همچین پستی رو بنویسم که امروزه بالاخر سرنوشت به طور عملی منو وادار به نوشتنش کرد.
پی نوشت2:بعد از اتمام نوشتن این پست یاد جمله ای معروف از ؟؟؟ (نمی دونم هلن کلر یا ماری کوری ...) افتادم که "تاریکترین ساعات شب درست دقایقی قبل از طلوع آفتابه" و همینطور یاد این آیه شریفه از قرآن کریم که " ان مع العسر یسرا"