علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 21 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

ارمغان دو روز فرخنده + داستانک

1392/8/9 8:26
نویسنده : mahtab
346 بازدید
اشتراک گذاری

*روز عید قربان(24مهرماه) وقتی داشتیم میرفتیم برای دیدن مادربزرگم و مادر و پدرم تو راه ، تو ماشین به پسرم گفتم:

"علیرضا عزیز من کیه؟ " تو گوشش گفتم، بگو من.

"پسر من کیه؟"

و چند بار این کارو تکرار کردم تا بالاخره یاد گرفت و با لحن و لهجه ی بسیار زیبایی جواب داد:

"ممممم  maaa"            " ما" نه ها ma (اول کلمه مدرسه البته کشیده اش)

خیلی وقت بود که دوست داشتم این رو یاد بگیره، البته باهاش کار نکرده بودم، خلاصه خیلی مزه داره، گرچه همیشه هم جواب نمیده و هر وقت دلش بخواد میگهلبخند.

 

*جمعه 26 مهر عروسی دعوت بودیم، بماند که چقدر با نخوابیدن به موقعش برنامه هامونو به هم زد، همسرم بردش حمام، گفته بودم که قبلا از سشوار میترسید، اما چون زمستون و سرما تو راهه به قول همسرم باید ترسشو از سرش مینداختیم، چند بار با هر ترفندی شده بود براش کشیدیم اما غر غر میکرد و میخواست فرار کنه، اون روز خیلی بهتر بود، قبلش هم بهش گفتیم علیرضا سشوار چی میگه؟ اصلا فکرشو نمیکردیم اما گفت "ووووووو" بغل

 

ادامه مطلب رو هم ببینین لطفاچشمک

 

 

 این هم داستانکی که بر حسب اتفاق موقع کامنت گذاشتن برای محبوبه جون به یادش افتادم اما نصفه و نیمه، رفتم پیداش کردم، فکر کردم شاید بد نباشه بذارمش اینجا تاشما هم بخونینش:

 

داستان کوتاه/دزد مال یا دزد اعتقاد

 

.
گویند روزی دزدی در راهی ، بسته ای یافت که در آن چیزگرانبهایی بود و دعایی نیزپیوست آن بود.
آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.

اورا گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟

گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ، مال او را حفظ می کند.
و من دزد مال او هستم ، نه دزد دین.اگر آن را پس نمیدادم و عقیده صاحب آن مال ،خللی می یافت ؛
آن وقت من ، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

قالب و گرافیک های کودکانه
9 آبان 92 8:49
طراحی اختصاصی قالب وبلاگ با عکس نی نی شما با ارزان ترین قیمت و زیباترین طراحی نسبت یه باقی طراحان قالب وبلاگ زیر از نمونه کار های ما می باشند http://bahareh.niniweblog.com
فهیمه
9 آبان 92 10:58
مهتاب جون مگه نگفتی که پسر من کیه و دم گوشش گفتی بگو من؟

پس چرا ما ینی همون مدرسه رو گفت؟





راستی با من قهری؟


عزیزم ابتدای کلمه مدرسه میشه همون م و ا دیگه( m و a)
قهر؟ عزیزم جرا همچین فکری کردی؟ من همیشه سعی میکنم برا هر پستت یک کامنت بگذارم
شما عزیز مایی مامان خانوم آینده

رزماری
9 آبان 92 11:23
چه داستانک خوبی.
ای جانم علیرضا ازین قرتی بازیها مثل سشوار و اینا خوشش نمیاد ؟
بس که آقاست و منش مردونه داره .....


منم خیلی دوستش دارم...
خوب گفتیا! پسره و با این جور کارها بیگانه..
ممنون از لطفت و تعریفت عزیزم
ما
9 آبان 92 18:47
عزیززززززززززم نی نی تونو
فداششششششششششششششش
داستانتون خیلی برام قشنگ بود خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییی


ممنون که اومدین پیشمون
معصوم/مامان جان جان فاطمه
10 آبان 92 22:45
8فاطمه هموقتی سشوار میبینی در میره ،نمیترسه ولی خوشش هم نمیاد
راستی از کوتاهی مو پسملی راضی هستی؟دوباره مثل اولش نشد؟

بله به قول شما نمیترسن ولی خوششون هم نمیاد
اتفاقادیروزحرفش بود که دوباره بلندشده موهاش
مرضيه (مامان محمدمهدي)
11 آبان 92 8:53
پسر من هم گاهي ميگه مممم و گاهي ممممممن
و به قول شما هر وقت دلش بخواد جواب ميده (آخه منم هميشه از اين سوالها ازش مي پرسم)
داستان جالب و آموزنده اي بود


عزیـــــزم محمد مهدی جان
چه کیفی هم داره این پرسش و پاسخ
مهدیه ( مادر دختری)
12 آبان 92 0:40
ای ول ای ول
داستان جالبی بود. به نظرم انصاف داشت دزده!


انصاف داشته و جوانمرد بوده، صفتی که امروزه نایاب و یا گاهی کمیاب شده
شهره
12 آبان 92 6:55
چقدر این سوال و جوابهای عشقولانه لذتبخشه
من که از الان دارم با دخترم کار میکنم اما هنوز نتیجه رو نگرفتم
شما خوووووب استفاده کنین

عجله نکن شهره جان، فعلا باید خودتون بپرسین و خودتون هم جواب بدین
سعی میکنیم خوب استفاده کنیم اما دلمون هنوز هیچی نشده تنگ میشه برای این روزها و تموم شدنشون ...
شما هم میرسین ایشالا به روزهایی که بپرسین و جواب بشنوین