آب شناسی ِ معکوس؟!
شما بودین چه حالی بهتون دست میداد وقتی ...
به خاطر نشون دادن دریا به بچه ی یک سالتون عازم سفر میشین و با تحمل کلی سختی و زحمت این همه راه رو میکوبین میرین شمال و اونجا هیچ کلمه ای تحت عنوان آب و یا دریا از زبون کوچولوتون نمیشنوین، برمی گردین شهرتون، بعدش یه روز که داشتین سه نفری از کوچه رد میشدین جگر گوشتون با دیدن یه ذره آب داخل جوی ِآب میون کوچه که حجم کل اون آب با کلی ارفاق به یک سطل هم نمیرسه، با تمام وجود و با کلی هیجان فریاد میزنه "آب، آب" و تازه ول کن هم نیست و تا سر ِ کوچه به داد و فریادش ادامه میده؟!
خداییش چه حسی پیدا میکردین؟
من و باباشو میگین؟ این جوری بودیم تا چند دقیقه
پی نوشت 1: شاید حکایت ِ پسرک ِ ما شبیه ِ همون قضیه باشه که بعضی ها با دیدن دریا، فرصت ِ دیدن ِ آب و با دیدن جنگل، مجال ِ دیدن ِ درخت رو از دست میدن
پی نوشت 2: البته لازم به ذکره که این گل پسر ما از مدتها قبل و خیلی قبل تر از روزی که بخواد برامون این شیرین زبونی رو بکنه زبونش به گفتن آب البته از نوع خوردنیش و موجود در یخچال خونه، حمام و ایضا آشپزخونه باز شده بود