میازار موری که دانه کش است
نیمیدونم چرا این وروجک ما اینقدر به این بیت گهربار جناب سعدی "میازار مور یکه دانه کش است" بی تفاوته؟!
براش بارها خوندما اما گوشش بدهکار نیست که نیست!
باز هم کار ِ خودشو میکنه،
میگم مامان جان آخه نکن این کارو، گناه دارن، اینها هم مثل تو جون دارن و زندن اما انگار نه انگار.
دیروز داشت اسباب بازی به دست میرفت سمت اتاقش، منم پشت سرش بودم و داشتم باهاش حرف میزدم و قربون صدقش میرفتم که دیدم ناگهان حین راه رفتن ایستاد، دولا شد و رو زانوهاش نشست، انگشت اشارش رو زوم کرد به یه نقطه روی موکت(اون هم موکت پرز دار)، و بعد با سرعت انگشتش رو برد به سمت اون موجود بیچاره و نهایتا در کمال ِ بی رحمی فشارش داد، منو میگین؟ اینجور ی بودم
خدا رو شکر نمرد و به راه خودش ادامه داد، پسرک هم با انگشت دنبالش میکرد تا باز هم فشارش بده اما این دفعه اون زرنگتر بودو رفت زیر فرش، پسرک هنوز دست بردار نبود، لبه ی فرش رو برای یافتن شکار بالا زد و کمی هم جستجو کرد اما خدا رو شکر دیگه ندیدش، و اینجا بود که داستان جنایی ما به پایان رسید.
پی نوشت1:خودتون حتما فهمیدین که اون موجودی که پسرکم دنبالش کرده بود چیزی نبود جز یک عدد مورچه.
پی نوشت2:به قول مامانم چه چشمایی دارن این بچه ها! نه که مامانم پیرچشمی داره و به سختی میتونه چیزهای ریز رو ببینه همیشه کلی از قدرت بالای چشم این وروجک به وجد میاد و خدا رو شکر میکنه و میگه ببین چی بودیم و چی شدیم؟!